رنگ عوض کردن رضاخان میرپنج پس از رسیدن به سلطنت و آغاز مبارزه علنی او با اسلام عاملی شد تا علمای مناطق مختلف کشور هرکدام به سبک خود مخالفت با وی را در دستور کار قرار دهند. در این میان برخی راه عراق و عتبات عالیات را در پیش گرفتند و آنانی که همچون مرحوم مدرس نترستر بودند به مبارزه علنی با رضاخان پرداختند، اما شاید بشود بارزترین نمونه امربهمعروف و نهیازمنکر علما را در عهد پهلوی اول، ماجرای قیام مسجد گوهرشاد مشهد در تیرماه سال ۱۳۱۴خورشیدی است.
شرایط مشهد در آن زمان بسیار خاص بود. چرا که از یک سو با حضور بزرگانی چون آیتا... العظمی سیدحسین قمی(ره)، آیتا... سید عبدالله شیرازی، آیتا... آقازاده فرزند گرامی آخوند خراسانی، آیتا... العظمی حاج سیدیونس اردبیلی و آیتا... سید هاشم میردامادی (جد مادری رهبر انقلاب) این شهر به حوزه اصلی مبارزه علیه اقدامات ضد دینی رضاخان تبدیل شده بود و از دیگر سو محمدولی اسدی، تولیت وقت آستان قدس برای خود شخصیت مستقلی داشت و سعی میکرد دستورات رضاخان را به گونهای در شهر اجرایی کند که نه شاه ناراحت شود و نه علماخرده بگیرند؛ امری که باعث شد تا رضاشاه، یک نظامی فرمانبردار یعنی فتحا... پاکروان را به عنوان استاندار راهی مشهد کند. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه شاه دستور به یکسانسازی لباس مردان داد. آیتا... قمی با این استدلال که این حرکت سرانجام به تغییر لباس بانوان خواهد انجامید، با دستور شاه مخالفت کرد و پس از مشورتی چند با سایر علما برای دیدار با شاه راهی تهران شد؛ ماجرایی که موجب شد تا شاه دستور حصر خانگی ایشان را در شهر ری صادر کند. رسیدن این خبر به مشهد شرایطی خاص را در شهر ایجاد کرد. تا جایی که برخی از مردم و خطبا در اعتراض به این عمل در حرم مطهر اجتماع کردند.
این وضعیت تا عصر روز ۱۷ تیر ادامه داشت، تا اینکه شیخ محمدتقی بهلول به جمع خطبای معترض پیوست و در اولین سخنرانی خود ضمن حمله به شاه وعده بیان سخنان افشاگرانهای را در شب بعد داد. ماموران شهربانی که از این موضوع اطلاع پیدا کرده بودند، تلاش کردند تا بهلول را دستگیر کنند، اما بازداشت موقت او در کشیکخانه خود باعث افزایش هیجان مردم شد. به نحوی که با حمله به این مکان وی را آزاد کرده و به مسجد گوهرشاد بردند. پس از این حادثه بهلول در سخنانی شرط پایان تجمع را یا کشتار تمام مردم حاضر و یا پایان حصر خانگی آیتا... قمی عنوان کرد. امری که باعث شد تا پاکروان پس از هماهنگی با رضاخان، کشتار مردم را در دستور کار قرار دهد. سحرگاه فردای این شب یعنی ۲۰ تیرماه نخستین حمله صورت گرفت که در پایان آن حدود ۱۵نفر کشته و ۴۰نفر مجروح شدند و در عین حال تعدادی تفنگ از سربازان به غنیمت گرفته شد. پس از این حمله از یک سو استاندار به اتفاق فرمانده لشکر و رئیس شهربانی و تولیت به تلگرافخانه رفته و مراتب را به شاه گزارش داده و درخواست دستور کردند و از دیگر سو تعدادی از علمای مشهد از جمله آیات سید یونس اردبیلی، شیخ هاشم قزوینی، سید هاشم نجف آبادی، سید عبدا... شیرازی، سید علیاکبرخوئی، حاج میرزا حبیب ملکی، سیدعلی سیستانی، شیخ آقا بزرگ شاهرودی و شیخ مرتضی آشتیانی، طی تلگرافی به رضاشاه خواستار توقف اقدامات ضد دینی او شدند. در این بین پهلوی اول بدون دادن پاسخی به تلگراف علما، به مأموران نظامی دستور داد تا مردم و جماعت متحصن در حرم امام رضا(ع) را به هر نحو ممکن متفرق ساخته و در صورت لزوم تیراندازی کنند.
پس از این امر مدتی را دو طرف به مذاکره گذراندند و حتی قرادادی ۵ مادهای هم بین آنان تنظیم شد، اما این تفاهمنامه تنها یک روز دوام آورد و درست ساعاتی پس از ثبت توافق بین بهلول و نمایندگان دولت به ناگاه چهره شهر نظامی شد و فرماندهان انتظامی تجهیزات سنگین و سبک نظامی را در بعضی از نقاط شهر مستقر کردند. آنان سپس چهار قبضه مسلسل سنگین را در چهار سردر مسجد گوهرشاد کار گذاشتند، اما متحصنان اهمیتی به این اقدام ندادند. زیرا تصور میکردند حرکتی از سوی دولت برای امتیازگیری بیشتر در مذاکرات است. اما درست دقایقی بعد، با آغاز شلیک نظامیان، کشتار بزرگی رقم خورد؛ کشتاری که مشابه آن هیچ گاه در تاریخ روضه منوره به وقوع نپیوسته است.
بر اساس اسناد باقیمانده از آن زمان، شدت کشتار به حدی بود که چون امکان پاک کردن خونها در زمان کوتاهی نبود، آجرها را کنده و آجرهای جدید را جانشین آنها میکردند. هر چند هیچ آمار رسمی از تعداد مقتولین این حادثه وجود ندارد، اما اسناد موجود آمارهای متعددی از ۲۲ تا ۱۶۷۰ نفر را به عنوان قربانیان این حادثه ذکر کردهاند. و بدین گونه حرکت اسلامخواهانه مردم مشهد با گلوله به خاک و خون کشیده و سرکوب شد؛ سرکوبی که در روزهای بعد با بازداشت و تبعید علمای بزرگ این شهر کاملتر شد.
***
داستان های رضوی
وبلاگ های خادمی
شرح سرک کشیدنی بیاجازه در وبلاگهای چند خادم افتخاری
به قرار هر ساله روزهای میلاد که میرسیم، توی دنیای مجازی هم کمتر از صحن نو و کهنه خبر نیست. یک نفر دنبال نایبالزیاره میگردد، یک نفر پی بیان حرف دلش است در وبلاگی که یکی دو ماه است راه انداخته. در این میان اما آنچه خیلی به دل خودم مینشیند، وبلاگهای خاطراتی است که خادمهای افتخاری از روزهای خدمتشان گذاشتهاند.
احمد عبدا...زادهمهنه، یکی از این خادمهاست که به قول خودش «هفتهای چند ساعت خادمش هستم و همین...». او برای به اشتراکگذاری مطالبش وبلاگی به نام «کبوتر حرم» راه انداخته که از سال٨٩ تا حالا کلی خاطره و ماجرا و اتفاق از روزهای شیفتش توی آن گذاشته است؛ خاطراتی که حال و هوای متفاوتی دارد و مرورش این روزها خالی از لطف نیست.
خدایا عباس قادری هم آزاد شد!
جمعه ٦مرداد١٣٩١ - لابد از پیراهن سفید یقهآخوندی و کت سُرمهای همرنگ شلوار که از شدت گرما روی دستم انداخته بودم، فهمیده بود که دارم برای خدمت هفتگی به حرم آقا امامرضا(ع) مشرف میشوم، چون تا نشستم، صدای آهنگ تند ماشینش را کم کرد و بعد برای اینکه خیالم را در این روزهای اول ماه رمضان راحت کرده باشد، گفت: «اصلاً رضا صادقی میذارم.» در پاسخ به ادبش «آفرینی» گفتم، ولی از جمله بعدش به فکر فرو رفتم، گویا خواسته باشد آهنگ قبلی را توجیه کند: «عباس قادری هم آزاد شد. ارشاد بهش مجوز داد. میگن چون میآد و میره و اونور آب نمیمونه...»
توی حرم که رسیدم، گفتم: خدایا! عباس قادری هم آزاد شد؛ ما را هم از آتش جهنم آزاد کن: «مُنَّ علیّ بفکاک رقبتی من النار»
ببخش که ضریحت را ول نمیکنیم!
سهشنبه یک اسفند١٣٩١ - داشت وسط صحن جامع مثل باد میدوید که پایم را رویش گذاشتم و نگهش داشتم. مشمع فراری را که داخل سبد عمودی مشماها گذاشتم، پایین نرفت و از ترس باد، مثل بقیه مشمعها خودش را چسباند به دیواره مشبک سبد. یاد زائرانی افتادم که از ترس طوفانهای سخت روزگار، خودشان را به ساحل امن حرم امام رضا(ع) میرسانند، خودشان را به ضریح میچسبانند و رهایش نمیکنند. طوفانزدهایم آقا! ببخش که دیگر طوفانزدهها را فراموش میکنیم؛ ببخش که ضریحت را میچسبیم و ول نمیکنیم!
یکسوم داراییام برای گنبذنما
یکشنبه ٢٤شهریور٩٢ - اینجا مشهد، بولوار امامت، خانه «مادرجان»؛ یعنی مادربزرگ مهربانم. مدتی است به دیدنش نرفتهام و حالا در این دیدار دههکرامتی، دلش تنگ است و از هر دری میگوید تا صحبت به ماجرای آمدنش به مشهد میرسد: «شب عروسی خدابیامرز بابابزرگ، سفر مشهد را پایاندازم کرد. مدتی بعد که برای اولین بار و برای همیشه راهی مشهد شدیم، در تپهسلام حرم امام رضا(ع) را نشانم داد و گفت: حالا گنبذنمایی چقدر بهم میدهی؟ گفتم: من که چیزی ندارم. از همین هزار و ٥٠٠تومانی که مهریهام کردهای، ٥٠٠تومانش را بخشیدم. بابابزرگ گفت: شوخی کردم زن!» حواست هست آقای خادم مغرور؟ امامرضایی بودن را یاد گرفتی؟ یکسوم همه دارایی، فدای یک لحظه از اولین نگاه به گنبد، آنهم از دوردست. گنبذ: گنبد به لهجه مشهدیهای قدیمی
با زائران آن شهر
سهشنبه ٢اردیبهشت١٣٩٣ - حَجآقا! شوما چقدر میگیرید اینجا وایمیستید؟
- هیچچی.
- هیچچی که نیمیشِد!
- خُب ما هفتهای یک روز افتخاری میآیْم و روزهای دیگه هرکسی شغلی داره.
- آهان! گفتم هیچچی که نیمیشِد!
به نظر شما این گفتگو- بارها و با همین عبارات- بین من و زائران کدام شهر انجام شده است؟!
حرم نوشت های یک خادمه
وبلاگ «حرم هشت» حال و هوای زنانهتری دارد. «کشیک فعلا چهارشنبه عصر» در توضیح وبلاگش «حرمنوشتهای یک نفر به اصطلاح خادمه» را برگزیده و از اسفند٨٨ تا امروز به روز مانده است. خاطرهها بیشتر در حوالی حوض آب صحن جمهوری و با موضوعاتی زنانه و کودکانه روایت میشود. در بیان نویسنده وبلاگ، صحن آزادی به صحن مردهها و صحن جمهوری به صحن عروس و دامادها معروف است.
پنجشنبه ٧اردیبهشت١٣٩١ - از صحن جمهوری خارج شدم و رفتم سمت انقلاب. دو قدم مانده بود به در بزرگ ورودی صحن برسم که پسرکی شش هفت ساله دست پدرش را کشید و جلویم سبز شد. با هیجان به چوب پری که در دست داشتم اشاره کرد و گفت: بابا! ایناها پشمک...
خاطرات ویلچر رانی در بهشت
وبلاگ «ویلچرران» خاطرات روزمره یک خادم افتخاری است. به عقیده او «هر زائر تجربهای است یکباره و هر مسافر لطفی از جانب خداست که تکرار نمیشود.»
١١شهریور١٣٩١- شب ٢٩اسفند، شب سردی بود. یک سری از ما خادمها عود دست گرفته و پاسهای سه ساعتهمان را شروع کرده بودیم. مدتی که گذشت یکی از زائرها با چشم نیمه گریان و حالتی خاص از من پرسید: «حاج آقا چرا؟! چی باعث شده شما شب عیدی اینجا وایستین؟»
من که جواب خاصی ندادم، اما وقتی به آسایشگاه برگشتم دیدم یکی از همکاران غرق خنده تعریف میکند که همان فرد عین همین سؤال را از او هم پرسیده و او پاسخ داده: «به زور! به زور آقاجان! وگرنه شب عیدی کی زن و بچهشو ول میکنه بیاد تو این سرما عود خاموش دست بگیره؟!»
نگاه خیس یک خادم افتخاری
وبلاگ «خاطرات یک خادم» بعد از یک سالی که خوب فعال بوده، از خرداد٩٢ به روز نشده است. نویسنده این وبلاگ بیشتر به خاطرات روزمره یک خادم در مسیر حرم مطهر اشاره دارد.
سهشنبه ٧خرداد١٣٩٢ - هر چه ایستادم، حتی یک سواری هم رد نشد. آخر کار یک سواری نگه داشت که تا چهارراه شهدا بیشتر نمیرفت؛ توی مسیر شماره تماس دفتر ناظم کشیک را گرفتم و گفتم که: «توی راهم؛ گزارش غیبت رد نکنید.» تلفن که تمام شد راننده که حرفهای ما را شنیده بود، پرسید: شما خادم هستین؟ گفتم: «بله» چیز دیگری نپرسید. نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدم از اینکه من را تا حرم میرساند .
دوربرگردون شیرازی نگه داشت و هرچه اصرار کردم کرایه نگرفت. فقط گفت: به آقا بگین پس این حاجت ما چی شد...؟!
* مطلب حاضر سال گذشته در شهرآرا، روزنامه مردم مشهد به چاپ رسیده و با اجازه صاحب اثر بازنشر شده است.
***
سهیل زندآذر
***
گفتوگویی کوتاه درباره یک شعر رضوی/ ۶
گفتوگویی کوتاه با مجتبی ابوالقاسمی«رهگذر»
دلم به پنجره فولادتان گره خورده
مجتبی ابوالقاسمی با تخلص «رهگذر»، از شاعران فعال در حوزه شعر آیینی کشور است. این شاعر خراسانی که از اعضای فعال انجمن حرم است تا امروز در چند دوره از جشنواره سراسری و استانی و شعر رضوی به عنوان برگزیده حضور داشته است. «آیههای شعر» نام مجموعه شعر این شاعر است که به تازگی منتشر شده و پر از جلوههای رضوی است.
ابوالقاسمی درباره اشعار رضویاش میگوید: روزی در حرم بودم و به کبوترهایی که بر بام گنبد مینشستند، نگاه میکردم که این مصرع به ذهنم آمد: « کبوترانه به بامت نشستهام مولا » یادم هست شب تا صبح مرتب بیتهایی به این بیت اضافه میکردم. جنون شاعرانهای گرفته بودم که که نمیگذاشت بخوابم.
حقیقت این است که من به سراغ شعر نمیروم و شعر به سراغ من میآید. بهترین شعرهای آیینی هم از نوع جوششی است که هم حال شاعر و هم حال مخاطبش را عوض میکند. برای همین من با تمام شعرهای آیینیام خاطره دارم.
*رباعی که در حرم هدیه شد
بیشتر کارهای من در حرم پایه ریزی شده است. حال و هوای زیارت روح شاعر را جلا میدهد. من این رباعی را هم در حرم نوشتم:« ما ساکن مشهد تو هستیم رضا/ در صحن و سرای تو نشستیم رضا/ در روز جزا که نیست فریاد رسی/ ما دل به شفاعت تو بستیم رضا»
اما شعر
اگر چه پای ضریح تو کم رسیده دلم
خوشم که جانب کوی کرم رسیده دلم
برای از تو سرودن، کشیدن تصویر
به سوی حضرت صاحب قلم رسیده دلم
کلاغ بیپر و بالم ولی به شوق شما
کبوترانه به سمت حرم رسیده دلم
چگونه دم ز شفاعت زنم چگونه بگو؟
چرا که پای ضریح تو کم رسیده دلم
قسم به جان جوادت نکن ردم آقا
چرا که سوی تو با پشت خم رسیده دلم
دلم به پنجره فولادتان گره خورده
چرا که فاصله تا یک قدم رسیده دلم
به اشک دیده اگر «رهگذر» شکایت کرد
نگیر خرده که با کوه غم رسیده دلم
***
گفتوگو با چهرههای رضوی/ ۶
گفتگو با احمد مهرمشهدی افخمی، موذن پیشکسوت مسجد گوهرشاد حرم مطهر
قدمگاههای امام رضا (ع)/ ۴
مشهدک؛ آخرین قدمگاه معتبر امام رضا در یزد
به گزارش ستاد اطلاع رسانی « امام مهربانی ها»، اغلب گردشگرانی که استان یزد را به عنوان مقصد سفر خود انتخاب میکنند، برنامه خود را به نحوی تنظیم می کنند که سری هم به قلعه باستانی خرانق بزنند؛ قلعه ای که تا حدود ۲۰ سال پیش مسکونی بوده و دومین منار جنبان ایران در آن قرار دارد. اما بیشتر گردشگران از وجود آخرین قدمگاه مورد تایید ثامنالحجج(ع) در استان یزد درست دیوار به دیوار قلعه باستانی خرانق اطلاع ندارند.
این قدمگاه درست در۶۰ کیلومتری شمال شرقی یزد و در محدوده شهرستان اردکان قرار داشته و به مشهدک معروف است. قدمگاه مشهدک بقعهای کوچک و گلی است که طاقی گنبدی شکل دارد و در کنار قبرستان خرانق واقع شده است. در این بقعه سنگ خاکستری رنگی به اندازه ۲۹ × ۲۷ سانتی متری بر دیوار سمت قبله نصب شده که بر روی آن که در واقع به جای محراب نصب شده، به خط «نسخ» عباراتی حک شده که مربوط به تاریخ ۵۹۵ هجری است و اطلاعات مهمی درباره مسیر حرکت کاروان امام(ع) میدهد. نوشته این کتیبه به خط فارسی است. متن آن چنین است:« لا اله الا الله، محمد رسولالله، امیرالمؤمنین. به تاریخ ست و تسعین مائه. علی بن موسی الرضا اینجا رسیده است و در این مشهد فروآمذ (آمد) و مقام کرد، و به تاریخ سنةاثنی و تسعین و خمسائه مشهد خراب بوذ (بود) و از جهد بوبکر بن علی ابینصر رحمةالله فرموذنذ (فرمودند) و به دست ضعیف پر گناه یوسف بن علی بن محمد بنا واکرده شذ (بنا کرده شد). خذایا (خدایا) بر آن کس رحمت کن کی (که) یک بار قل هوالله به اخلاص در کار آنک (آن که) فرموذ (فرمود) و آنک کرد و آنک خواند کنذ (کند). کتیبه یوسف بن علی بن محمد، فی شهر ربیع الاول سنة خمس و تسعین مائه.۵۹۵.»
مردم و اهالی این منطقه، مشهدک را محل عبادت و نماز حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) می دانند و به همین دلیل آن مکان را محترم و مقدس میشمارند و گاهی قاریان در آن به قرائت قرآن میپردازند.
گفتنی است در نزدیک این قدمگاه، مزاری مشهور به بابا خادم قرار دارد که یک بقعه گنبددار برای آن ساخته شده، ولی نوع سنگ و کاشی های آن قدمتی ندارد و اهالی محل معتقدند وی خادم حضرت رضا(ع) بوده که در سفر ایشان از مدینه به مرو در این مکان درگذشته است. البته برای این اعتقات قلبی نه آنان سندی دارند و نه سیره نویسان مطلبی را بازگو کردهاند.
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر