موکب کربلا فاطمة الزهراء یاسوج

وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود پاگیر جاده می‌شود آن دل که عابر است

به وبسايت ما خوش آمديد

موکب کربلا فاطمة الزهراء یاسوج

وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود پاگیر جاده می‌شود آن دل که عابر است

جمعه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۰۲ ب.ظ

موکب کربلا فاطمة الزهراء یاسوج

با ما در ارتباط باشید

درباره سايت

about
متاسفانه امکان درج خودکار کادر جستجو یا جعبه دنبال کنندگان در این قالب وجود ندارد، لطفا برای درج از حالت دستی استفاده نمایید.

توضیحات

اطلاعات سايت

client
client
client
client
client
client
client
client
client
client
client
client

تصاویر برگزیده

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

عنوان عکس

توضيحات مختصر درباره عکس

مقالات پیامبران و مهدویت/قسمت سوم حضرت ابراهیم(ع)

مقالات پیامبران و مهدویت/قسمت سوم حضرت ابراهیم(ع)

مقالات پیامبران و مهدویت

پیامبران و مهدویت-قسمت اول

آفرینش آدم علیه السّلام و اهمیت خانواده

داستان خلقت انسان با آفرینش آدم علیه السّلام و همسرش حوا آغاز می شود. این که آیا آدم علیه السّلام نخستین انسان روی زمین بود یا پیش از او انسان های دیگری نیز بر روی زمین زندگی می کردند، موضوعی است که فعلاً در حیطه بررسی ما قرار ندارد. در این خصوص قرآن کریم(۱) از کسانی نام می برد که پیش از ما آفریده شده بوده و در زمین زندگی می کرده اند. همچنین روایاتی وجود دارد که نشان می دهد پیش از آدم علیه السّلام موجوداتی به نام “نَسناس” بر روی زمین بوده اند که با آمدن آدم علیه السّلام نسل آنان از میان رفته است. شاید بتوان آثار و استخوانهای باقی مانده از موجوداتی شبیه انسان را که در دوره حاضر کشف شده و شواهد به ظاهر نشان می دهد که قدمتی بسیار بیشتر از چند هزار سال عمر آدم علیه السّلام و فرزندان او دارد، به این مخلوقات نسبت داد. همچنین تا پیش از خلقت آدم علیه السّلام، زمین به طور گسترده محل سکونت جنیان بوده است.(۲) همچنین روایت تأمل برانگیزی در خصوص وجود آدم هایی پیش از آدم علیه السّلام نقل شده که در جای خود قابل بررسی است.(۳)
اما به هر حال آنچه محدوده بررسی ما را در این نوشتار شکل می دهد، حوادث مربوط به آفرینش و ورود نخستین انسان مسؤول و مکلف و دارای فطرت به نام آدم ابوالبشر علیه السّلام است به زمین که قرار بود او و ذریه اش جریان خلیفه اللهی را در این کره خاکی مستقر سازند. از همین رو است که این نخستین انسان نخستین پیامبر خداوند هم بود، در حالی که زمین جز او و همسرش سکنه دیگری از این جنس نداشت.
ظاهراً این اتفاق در حدود هفت هزار سال پیش در زمین واقع شده است.(۴) روایات نورانی (۵) تلاش کرده است تا خلقت حوا را از دنده چپ آدم علیه السّلام و به تعبیری طفیلی او قلمداد کند، اما بنابر صریح قرآن کریم برای هر دو انسان از یک نفس واحده آفریده شدند.(۶) موضوع خلقت این زوج در ابتدا و با هم، نخستین نقطه در تاریخ است که اهمیت خانواده را در زندگی زمینی بشر به ما می فهماند. داستان بشر بر روی کره خاک با یک خانواده به عنوان سنگ بنای جوامع عظیم بشری و نقطه اتکای تمدن های بزرگ و الهی آغاز می شود.

۲٫ محل آفرینش آدم علیه السّلام

در مورد مکان خلقت آدم علیه السّلام دیدگاه های گوناگونی ارائه شده است. به هر حال دیدگاه غالب آن است که آدم و حوا علیهماالسّلام در جنت برزخی آفریده شدند و پس از وقایعی که بررسی آن خواهد آمد به نقطه ای در زمین هبوط نمودند. با تصویری که از عالم برزخ و جنت برزخی داریم، می دانیم که بایستی در جایی بر روی زمین به دنبال شکل گیری این جنت برزخی باشیم و برزخی بودن آن را به وضعیتی نسبت دهیم که آدم و حوا علیهما السّلام در آن به سر می برده اند. این مکان بر اساس برخی روایات سرزمین بین النهرین و به طور مشخص کوفه (۷) است که در میان سرزمین های مورد بحث در این سیر از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار است. این مقطع نخستین موضعی است که به اهمیت سرزمین کوفه در آن اشاره می شود و این اشارات تا قیام آخرالزمان و پایتختی این شهر به عنوان مرکز ملک عظیم ادامه دارد.

۳٫ آدم علیه السّلام و فرشتگان

داستان فرشتگان و آدم علیه السّلام از زمانی آغاز می شود که خداوند اراده خود را بر قراردادن خلیفه ای در زمین آشکار نمود:

وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً (۸)

(به خاطر بیاور) هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روی زمین، جانشینی ‍‍[نماینده ای] قرار خواهم داد.
به دنبال این اعلام، ملائکه که تا آن زمان تنها خود را به عنوان موجودات ملکوتی خداوند می شناختند ذات ربوبی را مورد خطاب قرار داده و پرسیدند:

قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ (۹)

فرشتگان گفتند: «پروردگارا! آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خونریزی کند؟! (اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم، و تو را تقدیس می کنیم.»
این که این فرشتگان درگاه الهی از کجا می دانستند که بشر در زمین به افساد و خونریزی خواهد پرداخت موضوعی است که بدان پاسخ های گوناگونی داده شده است. از جمله در روایتی که پیش از این در خصوص وجود مخلوقاتی پیش از انسان در زمین گذشت، این آگاهی به حضور آنان و داستان طغیان این قوم نسبت داده شده است.
اما شاید لطیف ترین تعبیر در خصوص تفسیر این آیات باشد که موضوع فساد و خونریزی از نفس اعلام خداوند و از خود آیات پیشین-البته از دیدگاه ملائکه-قابل برداشت است. فرشتگان با شنیدن کلمه “ارض” آنجا که فرمود” انی جاعل فی الارض خلیفه” به دلیل ویژگی های زندگی در زمین و مسأله ی تعلق به عالم خاک و تزاحم زندگی مادی چنین دریافتند که زندگی این مخلوق در زمین همانند پیشینیانش توأم با فساد و خونریزی خواهد بود. در این صورت جریان خلافت وی برای ایشان امری کاملاً غریب می نمود. ظاهراً این گروه از فرشتگان از بعد دوم و ملکوتی این آفریده الهی در این مقطع غافل بودند.(۱۰) خداوند در پاسخ ایشان به نکته ای اشاره می کند که درک آن برای ما بسیار مهم است:

قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‌ (۱۱)

پروردگار فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید.
از برخی از تعابیر این چنین برداشت می شود که خداوند با این جمله خواست به ملائکه بفهماند که در خصوص چیزی که نمی دانند باید سکوت کنند و آن را به علم خداوندی واگذارند، اما تفسیر دقیقتر این آیه می تواند این باشد که همچون برخی آیات دیگر، خداوند هیچ پرسشی را بی پاسخ نمی گذارد و البته ممکن است پاسخ به گونه ای باشد که در مقطعی فهم ما از درک آن قاصر باشد. در این مورد نیز خداوند به موضوع مهم علم و به ویژه علم به اسماء در پاسخ اشاره می کند و به ملائکه می فهماند که این خلیفه الهی از علم خداوندی بهره خواهد برد و به وسیله آن به این مقام دست خواهد یافت.(۱۲) در ادامه آیات همین موضوع اتفاق می افتد.

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ‌ (۱۳)

سپس علم اسماء را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست می گویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!
خداوند حکیم و دانا اسمائی را به آدم علیه السّلام می آموزد و سپس آن را بر ملائکه عرضه کرده و از آنان می خواهد که آن اسماء را معرفی کنند. با اظهار عجز فرشتگان و خبر دادن آدم علیه السّلام از آن اسماء نه تنها مسأله خلیفه اللهی آدم علیه السّلام در میان فرشتگان تثبیت می شود که وی به عنوان معلم ملائکه مطرح می گردد.
در این که آن اسماء چه بوده اند روایات و تفاسیر متعددی وارد شده است.(۱۴)

۴٫ آدم علیه السّلام و شیطان

به دنبال این جریان و با شناخته شدن مقام آدم علیه السّلام امر به سجده از سوی ذات مقدس ربوبی صادر شده و ملائکه همه به سجده می افتند، مگر ابلیس که از سر استکبار از این عمل سرباز می زند و سجده نمی کند.

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ‌ (۱۵)

و (یاد کن) هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید!» همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سرباز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانی و تکبرش) از کافران شد.
ابلیس انوار اهل بیت علیهم السّلام را در وجود آدم علیه السّلام مشاهده کرد و بدین سبب از سجده امتناع کرد.(۱۶)
از این مقطع است که داستان دشمنی شیطان با آدم علیه السّلام و ذریه او آغاز می شود و حوادث کوچک و بزرگی به دنبال آن شکل می گیرد که تا به امروز ادامه داشته است. شیطان مصطلح قرآن کریم در این موارد موجودی است از جنیان به نام ابلیس که بنا بر روایات (۱۷) سال های طولانی در میان ملائکه به عبادت پرداخته بود و این حضور منافقانه به شکلی بود که حتی ملائکه خبر نداشتند که او از جنس آنان نیست. با خلقت انسان و امر به سجده و اطاعت ملائکه و عصیان ابلیس این نفاق بر همگان آشکار گشت و شیطان از آن مقام رانده شد.(۱۸)
در اینجا شیطان احتجاجی با خداوند متعال دارد که ذکر آن خالی از لطف نیست. وی در پاسخ پرسش از سبب امتناعش از سجده، به جنس و ماده خلقت خویش اشاره می کند که بر اساس تعلق به گروه جنیان، از آتش است. وی آن را برتر از خاک می داند و با این تعبیر نخستین جریان اصالت ماده را در تاریخ رقم می زند.(۱۹)
“شیطان در استدلال خویش به ماده خلق توجه کرد. ماده خلق انسان، خاک و ماده خلق شیطان، آتش است؛ ولی ملاک امر خداوند ماده نبود؛ صورت فعلی انسان روح خداوندی او بود… در این عالم معیار همه استکبارها اصالت دادن به ماده است. دلیل استکبار شیطان این بود که گمان می کرد ماده خلقت او (آتش) از ماده خلقت انسان (خاک)، برتر است”.(۲۰)
البته در این جا می توان چنین استدلال نمود که اشاره به ماده خلقت از سوی شیطان بهانه و پوششی بود برای سبب اصلی امتناع او از سجده که به تصریح قرآن کریم همان استکبار است. این موجود لعین و پیروان او از همان روز نخست بدین صفت رذیله که سرمنشأ تمامی دیگر صفات رذیله است شناخته شدند و تا امروز که ما به تعلیم امام راحلمان رحمه الله آمریکا را شیطان بزرگ و سرکرده استکبار جهانی می دانیم استمرار دارد. به هر حال دو موضوع استکبار و ماده گرایی، صرف نظر از این که کدام سبب دیگری باشد، از جمله عبرتهایی است که از داستان شیطان می توان گرفت.
به دنبال این محاجه، شیطان از درگاه الهی رانده شده و دشمنی بی حد او با انسان آغاز می شود. جریان مهلت خواستن تا روز بعث از سوی او و مهلت دادن به وی تا وقت روز معلوم در اینجا اتفاق می افتد. سپس شیطان قسم می خورد که در این مهلت به کار اغوای انسان ها خواهد پرداخت (۲۱) و بر سر صراط مستقیم آنان خواهد نشست.(۲۲) و البته کار اغوای خود را از همین مقطع آغاز می نماید.
خداوند آدم و حوا علیهما السّلام را در بهشت برزخی جای می دهد و به آنان اجازه می دهد تا از همه گونه تمتعات این جنت بهره مند شوند و تنها آنان را از نزدیک شدن به یک درخت باز می دارد (۲۳) اگر آنچنان که برخی مفسرین(۲۴) گفته اند فلسفه این وقوف در جنت را دوره ای آموزشی و آزمایشی برای انسان بدانیم که قرار بود در آن پیش از آن که آدم علیه السّلام وارد عرصه تکلیف شود دشمنی شیطان و راه های اغوای او را تجربه کند، جنس این درخت و سبب لزوم پرهیز از آن موضوعیتی در این خصوص نمی یابد. برخی گفته اند این درخت وسیله و بهانه ای بود برای نشان دادن عمق دشمنی شیطان به آدم و همسرش حوا علیهما السّلام. در روایتی از وجود مقدس امام رضا علیه السّلام نیز این گونه بیان شده که درخت های بهشتی منحصر به یک میوه و محصول خاص از جمله سیب یا گندم نیستند و بنا بر اراده انسان هرگونه میوه ای را در خود دارند.(۲۵)
اما با کمی تأمل در آیات مربوط به این جریان می توان احتمال دیگری را نیز در تفسیر این آیات داد که ضمن حفظ هماهنگی یا روایت، به موضوع محوری ما بیشتر مربوط می شود. شیطان در معرفی این درخت به آدم علیه السّلام، آن را “شجره الخلد و ملک لا یبلی” معرفی می کند.(۲۶) شجره در قرآن کریم، همچنان که در خصوص “شجره طیبه”، “شجره خبیثه”(۲۷) و “شجره زقّوم” (۲۸) و تفاسیرآن آمده است، لزوماً به معنای درخت با ویژگی های دنیوی نیست. واقعیت ملکوتی شجره، خاندان ها و گروه هایی از انسان ها هستند که با یکدیگر بستگی داشته و مجموعه واحدی را شکل می دهند. عنوان “شجره نامه” از همین رویکرد گرفته شده است. با این ترتیب “درخت جاودان” نمی تواند چیزی جز اهل بیت علیهم السّلام بوده و در این صورت “پادشاهی کهنه ناشدنی” را باید به ملک آخرالزمان تعبیر نمود.
بر این اساس می توان به عنوان یک احتمال چنین تفسیر نمود که شیطان ملک اهل بیت علیهم السّلام در آخرالزمان را به آدم علیه السّلام نشان داد و به او این چنین وانمود کرد که بدون گذر از ابتلائات و آزمون های الهی، می توان به سادگی در همین جنت به این ملک دست یافت. ظاهراً از همین رو بود که با نزدیک شدن آدم علیه السّلام به درخت و خوردن میوه آن، در برابر عظمت این ملک، نقائص و “سوآت” آدم علیه السّلام آشکار شد و به دنبال آن از بهشت هبوط نمود. قرآن کریم (۲۹) در جای دیگری نیز از زبان شیطان این چنین نقل می کند که سبب منع خداوند از این درخت این است که با خوردن میوه آن، شما دو “مَلَک” شده و در بهشت جاودان خواهید ماند. این جاودانگی بی شک همان مفهوم جاودانگی در شجره خلد بوده و در خصوص مَلَک و فرشته نیز باید گفت که ملائک موجوداتی ملکوتی هستند که انسان ها در صورت شکل گیری مُلک در زمین به آنان رسیده و بلکه از آنان فراتر هم خواهند رفت. لذا این بیان نیز تعبیر دیگری از بیان آیه نخست می تواند باشد.
به هر حال شیطان از همین مجرای به ظاهر تنگ-که در آن در کنار انواع نعمتهای حلال تنها یک چیز تحریم شده بود-وارد شده و اغوای خود را آغاز می کند. وی به تبیین دلیل منع می پردازد و تلاش می کند تا آدم و حوا علیهما السّلام عقل و برداشت خود را بر اطاعت خداوندی که از فلسفه آن اطلاعی ندارند، حاکم کنند و سرانجام برای آنان قسم می خورد که وی خیر آنان را می خواهد. ظاهراً استدلال های شیطان کارگر نمی افتد و ایشان مقام اطاعت را از دست نمی دهند، اما بر اساس روایات (۳۰)، آدم علیه السّلام که تا آن زمان قسم دروغ را تجربه نکرده بود، قسم شیطان را باور می کند و هر دو از آن درخت ممنوعه می خورند.
در اینجا تورات و اسرائیلیات (۳۱) تلاش کرده اند تا جریان را این گونه بیان کنند که ابتدا حوا فریب شیطان را خورد و سپس وی دست به کار فریفتن آدم علیه السّلام شد، در صورتی که آیات مربوط به این داستان با بکار بردن ضمیر تثنیه که ویژه دو نفر است، صریحاً بیان می دارد که هر دو فریفته قسم شیطان شدند و به این عمل ممنوع مبادرت کردند. این گونه تفاسیر را بایستی در راستای تضعیف مقام زن و تنزل دادن وی به موجودی بیشتر همکار شیطان تا همراه انسان و باز از این طریق سست نمودن بنیان خانواده دانست که اسلام به جدّ در مقابل آن ایستاده و تلاش نموده تا زن را به جایگاه واقعی خود برساند.
به هر حال با این گناه و توبه از آن و هبوط به زمین، آدم و حوا علیهما السّلام با کوله باری از تجربه عالم برزخ و دشمنی شیطان زندگی زمینی خود را آغاز می کنند. مدت وقوف این دو مخلوق الهی در جنت برزخی و شکل گیری این وقایع در روایات یک نیمروز (۳۲) بیان شده است. شیطان هم با آنان به زمین دنیا می آید تا قسم خود را محقق سازد.

۵٫ آدم علیه السّلام در زمین

با هبوط به زمین و آغاز زندگی زمینی تلاش آدم علیه السّلام به عنوان نخستین پیامبر خدا برای راهبری بشر به سوی غایت خلقت آغاز می شود. آیات قرآن کریم دلالت دارد که با توجه به آنچه در جریان شجره ممنوعه گذشت، در آدم علیه السّلام عزم جدی ای برای استقرار ملک و زمینه سازی آن شکل نیافت، و لذا است که نام او در میان پیامبران اولوالعزم قرار نگرفت (۳۳)، اما در هر حال آدم و حوا علیهما السّلام که شیطان را به خوبی شناخته بودند در معرض وسواس او قرار نگرفتند و لذا ناچار شیطان آن دو را رها ساخت و به دنبال اغوای فرزندان ایشان رفت تا بدین ترتیب نخست جای پا را در زمین برای خود فراهم نموده باشد.
این نخستین حرکت شیطان در زمین از راه اختلاف افکنی میان دو برادر صورت گرفت تا به ما بفهماند اختلاف میان برادران از مهمترین راه های نفوذ شیطان است. در ادامه در تاریخ بشر به نمونه های بی شماری از این جریان برخواهیم خورد که تا به امروز به عنوان کارآمدترین حربه شیطان از آن استفاده می شود.
نام فرزندان آدم علیه السّلام در قرآن کریم نیامده است، اما به نقل تورات آنان هابیل و قابیل نام داشتند. چون زمان آزمون تقدیم قربانی رسید، گوسفند هابیل به دلیل اخلاص و تقوا در عمل پذیرفته شد و گندم قابیل از آن جا که از بدترین محصول وی جدا شده بود پذیرفته نشد. همین سبب شد تا زهر تلخ دشمنی در کام قابیل جوشش گیرد و اقدام به قتل برادر کند و بدینسان خود را به عنوان سرسلسله برادرکشان و قاتلان تاریخ معرفی نماید. در این جریان چند نکته برای ما قابل تأمل است:
نخست سبب شکل گیری این اختلاف که به تصریح قرآن کریم موضوع قربانی و تقوای هابیل و بی تقوایی قابیل بوده است. در اینجا نیز همچون موارد قبل تورات و اسرائیلیات تلاش نموده اند تا موضوع را به داستان ازدواج این دو و تمایل قابیل به همسر هابیل برگردانند که باز موضوع زن و خانواده را برای چندمین بار در این مقطع کوتاه تاریخی پیش می کشد.
نکته دوم بروز قتل و کشتن انسان ها به عنوان نقطه اوج خواست شیطان است که در این مقطع در میان بشر شکل می گیرد و تا به امروز نیز به طور وسیع جریان دارد، همان روی سکه که ملائکه از آن بیم داشتند. کشته شدن انسان ها و جلوگیری از رشد مطلوب آنان در زندگی زمینی خواست نهایی شیطان است. و در این راه فرقی میان مؤمنان و پیروان شیطان وجود ندارد. شیطان به دنبال روزی است که بر زمین حتی یک نفر زندگی نکند تا امکان پرستش خداوند و خلافت وی وجود داشته باشد. بروز جنگ های بزرگ تاریخی و استفاده از سلاح های کشتار جمعی در تاریخ و اصرار بیش از حد دشمنان ما بر قرار دادن واقعه ای مجعول به نام آرماگدون را در آینده بشر با ابعاد تخریبی حداکثری بایستی در همین راستا توجیه نمود.
سومین نکته که از این داستان قربانی این دو برادر به دست می آید این است که بر این اساس هابیل دامدار و قابیل به اصطلاح امروز ما کشاورز بوده است و این در حالی است که مدت زیادی از زندگی آنان بر زمین نگذشته بوده و این خود می تواند حجتی باشد در تأیید قول آنان که آموزش های انبیا را در زندگی بشر دارای تأثیر و جایگاهی بی بدیل می دانند. در این داستان دامداری و کشاورزی حداقل از علومی است که به واسطه پیامبران به انسان تعلیم داده شده است.
به هر حال با وقوع قتل و برادرکشی شیطان جاپای خودی را در زمین تثبیت می کند و نسل آدم علیه السّلام از طریق دیگر فرزندان او ادامه حیات و گسترش می دهد. فرزندانی از آدم علیه السّلام از جمله شیث نبی علیه السّلام به پیامبری می رسد تا نوبت به نخستین پیامبر اولوالعزم نوح نبی علیه السّلام می رسد.

پی نوشت ها :

۱- سوره بقره آیه ۲۱:یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ‌
اى مردم، پروردگارتان را که شما، و کسانى را که پیش از شما بوده‏اند آفریده است، پرستش کنید باشد که به تقوا گرایید.
۲- عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ ع قالَ سُئِلَ امیرُالمُوْمِنینَ ع هَلْ کانَ فِی الارْضِ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللهِ تَعَالَی یَعْبُدونَ اللهَ قَبْلَ آدمَ وَ ذُرِّیتِهِ فَقَالَ نَعَمْ قَدْ کانَ فِی السَّماواتِ و الارْضِ خَلْقٌ مِنْ خَلقِ اللهِ یُقَدِّسُونَ اللهَ وَ یُسَبِّحُونَهُ وَ یُعَظُّمُونَهُ بِالَّیْلِ وَ النَّهارِ لا یَفْتُرُونَ فَانَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا خَلَقَ الارضِینَ خَلقَهَا قَبلَ السَّماواتِ ثُمَّ خَلَقَ الْمَلائِکَةَ رُوحانیِّینَ لَهُمْ اجنِحَةٌ یَطیرُونَ بِها حَیْثُ یَشاءُ اللهُ فَاسکَنَهُم فیما بَینَ أطْبَاقِ السَّماواتِ یُقَدِّسُونَهُ الَّیْلَ و النَّهارَ وَ اصْطَفَی مِنْهُمْ اِسْرافیلَ وَ میِکائیلَ و جَبْرَئیلَ ثُمَّ خَلقَ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الارْضِ الجِنَّ روحانیِّینَ لَهُمْ اجْنِحةُ فَخَلَقَهُمْ دُونَ َخْلقِ الْمَلائِکَةِ وَ حَفِظَهُمْ اَنْ یَبْلُغُوا مَبْلَغَ الْمَلائِکَةِ فِی الطَّیَرانِ وَ غَیْرِ ذلِکَ فَاسْکَنَهُمْ فِیمَا بَینَ أطْبَاقِ الاَرضِینَ السَّبعِ وَ فَوْقَهُنَّ یُقَدِّسُونَ اللهَ اللَّیْلَ و النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ ثُمَّ خَلَقَ خَلْقاً دُونَهُمْ لَهُمْ أبدانٌ وَ ارْواَحٌ بِغَیْرِ اجْنِحَةٍ یَاکُلُونَ وَ یَشْرَبُونَ… (بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار، ج۵۴، ص ۳۲۳)
پرسیده شد امیرالمؤمنین علیه السّلام که آیا در زمین پیش از آدم و فرزندانش آفریده از آفریده های خدا بوده اند که خدا را بپرستند؟ پاسخ فرمود: آری البته در آسمان ها و زمین خلقی بودند که خدا را تقدیس می کردند و تسبیح می گفتند، و بزرگ می داشتند در شب و روز بی سستی و کاستی، چون که خدا عز وجل چون زمین ها را آفرید پیش از آسمانها بود، سپس فرشته های روحانی بالدار آفرید که هر جا خدا می خواست پرواز می کردند، و آنها را میان طبقه های آسمان جا داد و شبانه روز او را تقدیس می کردند، و اسرافیل و میکائیل و جبرئیل را از میان آنها برگزید.
سپس خداوند عز و جل در زمین پریان روحانی بالدار آفرید که پایین تر از فرشته ها بودند، و آنها را نگهداشت که در پرش و جز آن به فرشته ها نرسند و آنها را میان طبقه های هفت زمین جا داد و بالای آن و خدا را شبانه روز تقدیس می کردند و سست نمی شدند، سپس آفریده هایی پایین تر از آنها آفرید با تن و جان وبی بال و پر می خوردند و می نوشیدند «نسناس» مانند خلق آنان هستند، آدمی نیستند، آنها را میانه زمین و پشت زمین جا داد و با پریان خدا را شبانه روز تقدیس کردند و سست نمی شدند. گفت: پریان به آسمانها پرواز می کردند و به فرشته ها برمی خوردند و با آنها درود می گفتند و از آنها دیدن می کردند و با آنها می آسودند و از آنها می آموختند (الخبر) سپس گروهی از پریان و نسناس که خدا آفرید و در میانه های زمین با فرشته ها جا داد از فرمان خدا سرپیچی کردند، و هرزگی کردند و بناحق ستم کردند، و به یکدیگر در سرکشی بر خدا بالادستی نمودند، تا آنجا که خون هم را ریختند، و تباهی بار آوردند و پروردگاری خدا تعالی را منکر شدند، فرمود: گروه فرمانبران از پریان بکارهای خدا پسند و فرمانبرداری او ایستادگی کردند و از دو گروه پری و نسناس که از فرمان خدا سرکشی کردند جدا شدند. فرمود: خدا بال پریانی که از فرمان خدا سرکشی کردند و تمرد نمودند فرو ریخت و نتوانستند به آسمان بپرند و بدیدار فرشته برسند چون گناه و نافرمانی کردند فرمود: گروه فرمانبر خدا از پریها شب و روز مانند پیش به آسمان پرواز می کردند و ابلیس که (حارث) نام داشت بفرشته ها وانمود می کرد که از گروه فرمانبر است.
۳-عَنْ اَبیِ حَمْزَهَ الثُّمالیَّ قالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الحُسَیْنِ ع یَقُولُ انَّ اللهِ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ علِیَّاً وَ الطَّیِّبینَ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ أقامَهُمْ اشْباحاً قَبْلَ المَخْلُوقاتِ ثُمَّ قالَ أ تَظُنُّ انَّ اللهَ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً سِواکمُْ بَلَی وَ اللهِ لَقَدْ خَلَقَ اللهُ الفَ الفِ آدَمَ وَ الفَ الفِ عالَمٍ وَ انتَ واللهِ فِی اخِرِ تِلْکَ العَوالِمِ (بحار الانوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأ طهار، ج۲۵، ص ۲۵)
ابوحمزه ثمالی گفت که از حضرت زین العابدین علیه السّلام شنیدم می فرمود خداوند محمد و علی و پاک فرزندانش را از نور عظمت خود آفرید و آنها را به صورت شبح قرار داد قبل از آفرینش مخلوقات سپس فرمود تو خیال می کنی خداوند جز شما چیزی نیافریده به خدا سوگند هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفرید که تو در آخرین عالم قرار گرفته ای.
۴- المیزان، ج۴، ذیل آیات ۴-۱ سوره نساء ص ۲۲۲٫
۵- «زراره» می گوید از امام صادق علیه السّلام پرسیده شد، گروهی از مردم می گویند: خداوند تعالی بر آدم وحی فرستاد تا دخترانش را به ازدواج پسرانش درآورد و بدین ترتیب ریشه آفرینش از ازدواج محرمات نشأت گرفته است! امام صادق علیه السّلام در پاسخ فرمودند: خداوند منزه از چنین اتهامی است چگونه می توان گفت ذات باری تعالی خلقت برگزیده خویش را بر پایه حرام قرار دهد و توان آفرینش پدیده ای حلال را نداشته باشد؟! آنگاه از حضرت سؤال شد بعضی عقیده دارند که حواء از قسمت پایین پهلوی چپ آدم آفریده شده است، اما در پاسخ فرمودند: کسی که چنین ادعا می کند در حقیقت منکر قدرت خداوند است و اینکه نمی تواند همسری حلال را که از پهلوی آدم خلق نگشته باشد برایش خلق نماید. سؤال کننده در ادامه گفت: چنانچه حواء از پهلوی آدم آفریده شده باشد باید نتیجه گرفت که ازدواج نسلهای بعد از او تماماً در طبقه ازدواج محرمات با یکدیگر است. (من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص ۳۷۹).
۶- سوره نساء،‌آیه ۱: یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیراً وَ نِسَاءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً
اى مردم، از پروردگارتان که شما را از « نفس واحدى » آفرید و جفتش را [ نیز ] از او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیارى پراکنده کرد، پروا دارید و از خدایى که به [ نامِ ] او از همدیگر درخواست مى‏کنید پروا نمایید و زنهار از خویشاوندان مَبُرید، که خدا همواره بر شما نگهبان است.
۷-برای مطالعه ر.ک: النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ص ۲۲ به بعد.
خداوند به ملائک امر کرد که بر او سجده کنند. محل وقوع این دستور و سجده ملائک بر آدم علیه السّلام، منطقه ای است که امروزه ما آن را با نام نجف می شناسیم و پیش از آن با عنوان پشت و حاشیه کوفه شناخته می شد.(بحارالأنوار، ج۱۱، ص ۱۴۹).
۸- سوره بقره، آیه ۳۰٫
۹- سوره بقره، آیه ۳۰٫
۱۰- پاسخی که در این آیه از ملائکه حکایت شده، اشعار بر این معنا دارد، که ملائکه از کلام خدای تعالی که فرمود می خواهم در زمینه خلیفه بگذارم، چنین فهمیده اند که این عمل باعث وقوع فساد و خونریزی در زمین می شود، چون می دانسته اند که موجود زمینی به خاطر اینکه مادی است، باید مرکب از قوایی غضبی و شهوی باشد، و چون زمین دار تزاحم و محدود الجهات است، و مزاحمات در آن بسیار می شود، مرکباتش در معرض انحلال، و انتظامهایش و اصلاحاتش در مظنه فساد و بطلان واقع می شود، لاجرم زندگی در آن جز به صورت زندگی نوعی و اجتماعی فراهم نمی شود، و بقاء در آن بحد کمال نمی رسد، جز با زندگی دسته جمعی، و معلوم است که این نحوه زندگی بالآخره بفساد و خونریزی منجر می شود. در حالی که مقام خلافت همانطور که از نام آن پیداست، تمام نمی شود مگر به اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف باشد، و تمامی شئون وجودی و آثار و احکام و تدابیر او را حکایت کند، البته آن شئون و آثار و احکام و تدابیری که به خاطر تأمین آنها خلیفه و جانشین برای خود معین کرده. و خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسمای باسماء حسنی، و متصف به صفات علیایی از صفات جمال و جلال است، و در ذاتش منزه از هر نقصی، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادی است.(جلت عظمته).
و خلیفه ای که در زمین نشو و نما کند، با آن آثاری که گفتیم زندگی زمینی دارد، لایق مقام خلافت نیست، و با هستی آمیخته با آن همه نقص و عیبش، نمی تواند آئینه هستی منزه از هر عیب و نقص، و وجود مقدس از هر علم خدایی گردد، بقول معروف (تراب کجا؟ رب الارباب کجا؟). و این سخن فرشتگان پرسش از امری بوده که نسبت به آن جاهل بوده اند، خواسته اند اشکالی را که در مسئله خلافت یک موجود زمینی بذهنشان رسیده حل کنند، نه اینکه در کار خدای تعالی اعتراض و چون و چرا کرده باشند. به دلیل این اعترافی که خدای تعالی از ایشان حکایت کرده، که دنبال سؤال خود گفته اند:(انَّکَ انْتَ العَلیمُ الحَکیمُ، تنها دانای علی الاطلاق و حکیم علی الاطلاق تویی)، چون این جمله با حرف (ان) که تعلیل را آماده می کند آغاز شده، می فهماند که فرشتگان مفاد جمله را مسلم می دانسته اند، (دقت بفرمایید).
پس خلاصه کلام آنان باین معنا برگشت می کند که: خلیفه قرار دادن تنها به این منظور است که آن خلیفه و جانشین با تسبیح و حمد و تقدیس زبانی، و وجودیش، نمایانگر خدا باشد، و زندگی زمینی اجازه چنین نمایشی به او نمی دهد، بلکه برعکس او را به سوی فساد و شر می کشاند.
از سوی دیگر، وقتی غرض از خلیفه نشاندن در زمین، تسبیح و تقدیس به آن معنا که گفتیم که حکایت کننده و نمایشگر صفات خدایی تو باشد، از تسبیح و حمد و تقدیس خود ما حاصل است، پس خلیفه های تو مائیم، و یا پس ما را خلیفه خودت کن، خلیفه شدن این موجود زمینی چه فایده ای برای تو دارد؟(المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص ۱۱۵)
۱۱- سوره بقره، آیه ۳۰٫
۱۲- علامه طباطبایی رحمه الله ذیل این آیه می نگارد:
زمینه و سیاق کلام به دو نکته اشاره دارد، اول اینکه منظور از خلافت نامبرده جانشینی خدا در زمین بوده، نه اینکه انسان جانشین ساکنان قبلی زمین شوند، که در آن ایام منقرض شده بودند، و خدا خواسته انسان را جانشین آنها کند، هم چنان که بعضی از مفسرین این احتمال را داده اند. برای اینکه جوابی که خدای سبحان به ملائکه داده، این است که اسماء را به آدم تعلیم داده و سپس فرموده: حال، ملائکه را از این اسماء خبر بده، واین پاسخ با احتمال نامبرده هیچ تناسبی ندارد.
و بنابر این، پس دیگر خلافت نامبرده اختصاص بشخص آدم ع ندارد، بلکه فرزندان او نیز در این مقام با او مشترکند، آن وقت معنای تعلیم اسماء، این می شود: که خدای تعالی این عمل را در انسان ها به ودیعه سپرده، به طوری که آثار آنان ودیعه، به تدریج و به طور دائم، از این نوع موجود سر بزند، هر وقت به طریق آن بیفتد و هدایت شود، و بتواند آن ودیعه را از قوه به فعل درآورد. دلیل و مؤید این عمومیت خلافت، آیه: (إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ، که شما را بعد از قوم نوح خلیفه ها کرد)، و آیه: (ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلاَئِفَ فِی الْأَرْضِ، و سپس شما را خلیفه ها در زمین کردیم)، و آیه: (وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ، و شما را خلیفه ها در زمین کند) می باشد.
نکته دوم این است که خدای سبحان در پاسخ و رد پیشنهاد ملائکه، مسئله فساد در زمین و خونریزی در آن را، از خلیفه زمینی نفی نکرد، و نفرمود: که نه، خلیفه ای که من در زمین می گذارم خونریزی نخواهند کرد، و فساد نخواهند انگیخت، و نیز دعوی ملائکه را (مبنی بر اینکه ما تسبیح و تقدیس تو می کنیم) انکار نکرد، بلکه آنان را بر دعوی خود تقریر و تصدیق کرد. در عوض مطلب دیگری عنوان نمود، و آن این بود که در این میان مصلحتی هست، که ملائکه قادر بر ایفاء آن نیستند، و نمی توانند آن را تحمل کنند، ولی این خلیفه زمینی قادر بر تحمل و ایفای آن هست، آری انسان از خدای سبحان کمالاتی را نمایش می دهد، و اسراری را تحمل می کند، که در وسع و طاقت ملائکه نیست.
این مصلحت بسیار ارزنده و بزرگ است، به طوری که مفسده فساد و سفک دماء را جبران می کند، ابتداء در پاسخ ملائکه فرمود: (من می دانم آنچه را که شما نمی دانید)، و در نوبت دوم، به جای آن جواب، این طور جواب می دهد: که (آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را بهتر می دانم؟) و مراد از غیب، همان اسماء است، نه علم آدم به آن اسماء، چون ملائکه اصلاً اطلاعی نداشتند از اینکه در این میان اسمایی هست، که آنان علم بدان ندارند، ملائکه این را نمی دانستند، نه اینکه از وجود اسماء اطلاع داشته، و از علم آدم به آنها بی اطلاع بوده اند، وگرنه جا نداشت خدای تعالی از ایشان از اسماء بپرسد، و این خود روشن است، که سؤال نامبرده بخاطر این بوده که ملائکه از وجود اسماء بی خبر بوده اند. وگرنه حق مقام، این بود که به این مقدار اکتفا کند، که به آدم بفرماید: (ملائکه را از اسماء آنان خبر بده)، تا متوجه شوند که آدم علم به آنها را دارد، نه اینکه از ملائکه بپرسد که اسماء چیست؟
پس این سیاق به ما می فهماند: که ملائکه ادعای شایستگی برای مقام خلافت کرده، و اذعان کردند به اینکه آدم این شایستگی را ندارد، و چون لازمه این مقام آن است که خلیفه اسماء را بداند، خدای تعالی از ملائکه از اسماء پرسید، و آنها اظهار بی اطلاعی کردند، و چون از آدم پرسید، و جواب داد به این وسیله لیاقت آدم برای حیازت این مقام، و عدم لیاقت فرشتگان ثابت گردید.
نکته دیگر که در اینجا هست اینست که، خدای سبحان دنباله سؤال خود، این جمله را اضافه فرمود (اِنْ کُنْتُم صادِقینَ، اگر راست گو هستید)، و این جمله اشعار دارد بر اینکه ادعای ملائکه ادعای صحیحی نبود، چون چیزی را ادعا کرده اند که لازمه اش داشتن علم است.
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ ) الخ، این جمله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، بعد از آنکه آدم به ملائکه خبر از آسمان اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسما شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم بانان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولاً نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند.
و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه بصرف اینکه آدم علم به اسماء دارد قانع شده باشند، واستدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟ که خدا به یک انسان مثلاً علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را به رخ ملائکه مکرم خود بکشد، و به وجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که،‌(لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ‌، از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و با امر او عمل می کنند)، «۱» آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟
آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسانها برای خود وضع می کنند، تا بوسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.
علاوه بر اینکه اصلاً شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قبلی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی ما فوق کمال تکلم دارند.
و سخن کوتاه آن که معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، بخاطر همین علم باسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، وگرنه بعد از خبر دادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم، ‌(سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا، منزهی تو، ما جز آنچه تو تعلیم مان داده ای چیزی نمی دانیم).
پس از آنچه گذشت روشن شد، که علم به اسماء آن مسمیات، باید طوری بوده باشد که از حقایق و اعیان وجودهای آنها کشف کند، نه صرف نامها، که اهل هر زبانی برای هر چیزی می گذارند، پس معلوم شد که آن مسمیات و نامیده ها که برای آدم معلوم شد، حقایقی و موجوداتی خارجی بوده اند، نه چون مفاهیم که ظرف وجودشان تنها ذهن است، و نیز موجوداتی بوده اند که در پس پرده غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین نهان بوده اند، و عالم شدن به آن موجودات غیبی، یعنی آن طوری که هستند، از یک سو تنها برای موجود زمینی ممکن بوده، نه فرشتگان آسمانی، و از سوی دیگر آن علم در خلافت الهیه دخالت داشته است. کلمه (اسماء) در جمله (وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا )الخ، از نظر ادبیات، جمعی است که الف و لام بر سرش آمده، و چنین جمعی به تصریح اهل ادب افاده عموم می کند، علاوه بر اینکه خود آیه شریفه با کلمه(کلها، همه اش) این عمومیت را تأکید کرده.
در نتیجه مراد به آن، تمامی اسمایی خواهد بود که ممکن است نام یک مسما واقع بشود، چون در کلام، نه قیدی آمده، و نه عهدی، تا بگوئیم مراد، آن اسماء معهود است.
از سوی دیگر کلمه: (عرضهم، ایشان را بر ملائکه عرضه کرد)، دلالت می کند بر اینکه هر یک از آن اسماء یعنی مسمای به آن اسماء، موجودی دارای حیاه و علم بوده اند، و در عین اینکه علم و حیاه داشته اند، در پس حجاب غیب، یعنی غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند. گو اینکه اضافه غیب به آسمانها و زمین، ممکن است در بعضی موارد اضافه تبعیضی باشد، و لکن از آنجا که مقام آیه شریفه مقام اظهار تمام قدرت خدای تعالی، و تمامیت احاطه او، و عجز ملائکه، و نقص ایشان است، لذا لازم است بگوییم اضافه نامبرده (مانند اضافه در جمله خانه زید-) اضافه ملکی می باشد.
در نتیجه می رساند: که اسماء نامبرده اموری بودند که از همه آسمانها و زمین غایب بوده، و به کلی از محیط کون و وجود بیرون بوده اند.
وقتی این جهات نامبرده را در نظر بگیریم، یعنی عمومیت اسماء را، و اینکه مسماهای به آن اسماء دارای زندگی و علم بوده اند، و اینکه در غیب آسمانها و زمین قرار داشته اند، آن وقت با کمال وضوح و روشنی همان مطلبی از آیات مورد بحث استفاده می شود که آیه: (وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ‌، هیچ چیز نیست مگر آنکه نزد ما خزینه های آن هست، و ما از آن خزینه ها نازل نمی کنیم، مگر به اندازه معلوم)، درصدد بیان آن است.
چون خدای سبحان در این آیه خبر می دهد به اینکه آنچه از موجودات که کلمه (شیء-چیز) بر آن اطلاق بشود، و در وهم و تصور در آید، نزد خدا از آن چیز خزینه هایی انباشته است، که نزد او باقی هستند و تمام شدنی برایشان نیست، و به هیچ مقیاسی هم قابل سنجش، و به هیچ حدی قابل تحدید نیستند، و سنجش و تحدید را در مقام و مرتبه انزال و خلقت می پذیرند، و کثرتی هم که در این خزینه ها هست، از جنس کثرت عددی نیست، چون کثرت عددی ملازم با تقدیر و تحدید است، بلکه کثرت آنها از جهت مرتبه و درجه است، و بزودی انشاء الله در سوره حجر در تفسیر آیه نامبرده کلامی دیگر خواهد آمد.
پس حاصل کلام این شد: که این موجودات زنده و عاقلی که خدا بر ملائکه عرضه کرده، موجواتی عالی و محفوظ نزد خدا بودند، که در پس حجاب هایی غیب محجوب بودند، و خداوند با خیر و برکت آنها هر اسمی را که نازل کرد، در عالم نازل کرد، و هرچه که در آسمانها و زمین هست از نور و بهای آنها مشتق شده است، و آن موجودات با اینکه بسیار و متعددند، در عین حال تعدد عددی ندارند، و این طور نیستند که اشخاص آنها با هم متفاوت باشند، بلکه کثرت و تعدد آنها از باب مرتبه و درجه است، و نزول اسم از ناحیه آنها نیز به این نحو نزول است.(ترجمه المیزان، ج۱، ص ۱۷۹).
۱۳- سوره بقره، آیه ۳۱٫
۱۴- برای نمونه نک:
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ ) الخ، این مله اشعار دارد بر اینکه اسماء نامبرده، و یا مسماهای آنها موجوداتی زنده و دارای عقل بوده اند، که در پس پرده غیب قرار داشته اند، و به همین جهت علم به آنها غیر آن نحوه علمی است که ما به اسماء موجودات داریم، چون اگر از سنخ علم ما بود، باید بعد از آنکه آدم بملائکه خبر از آن اسماء داد، ملائکه هم مثل آدم دانای به آن اسما شده باشند، و در داشتن آن علم با او مساوی باشند، برای اینکه هر چند در این صورت آدم بانان تعلیم داده، ولی خود آدم هم به تعلیم خدا آن را آموخته بود. پس دیگر نباید آدم اشرف از ملائکه باشد، و اصولاً نباید احترام بیشتری داشته باشد، و خدا او را بیشتر گرامی بدارد، و ای بسا ملائکه از آدم برتری و شرافت بیشتری می داشتند.
و نیز اگر علم نامبرده از سنخ علم ما بود، نباید ملائکه به صرف اینکه آدم علم باسماء دارد قانع شده باشند، و استدلالشان باطل شود، آخر در ابطال حجت ملائکه این چه استدلالی است؟ که خدا به یک انسان مثلاً علم لغت بیاموزد، و آن گاه وی را برخ ملائکه مکرم خود بکشد، و بوجود او مباهات کند، و او را بر ملائکه برتری دهد، با اینکه ملائکه آن قدر در بندگی او پیش رفته اند که،‌(لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ‌، از سخن خدا پیشی نمی گیرند، و به امر او عمل می کنند)، آن گاه به این بندگان پاک خود بفرماید: که این انسان جانشین من و قابل کرامت من هست، و شما نیستید؟
آن گاه اضافه کند که اگر قبول ندارید، و اگر راست می گویید که شایسته مقام خلافتید، و یا اگر درخواست این مقام را می کنید، مرا از لغت ها و واژه هایی که بعدها انسان ها برای خود وضع می کنند، تا به وسیله آن یکدیگر را از منویات خود آگاه سازند، خبر دهید.
علاوه بر اینکه اصلاً شرافت علم لغت مگر جز برای این است که از راه لغت، هر شنونده ای به مقصد درونی و قلبی گوینده پی ببرد؟ و ملائکه بدون احتیاج به لغت و تکلم، و بدون هیچ واسطه ای اسرار قلبی هر کسی را می دانند، پس ملائکه یک کمالی مافوق کمال تکلم دارند.
و سخن کوتاه آنکه معلوم می شود آنچه آدم از خدا گرفت، و آن علمی که خدا به وی آموخت، غیر آن علمی بود که به ملائکه از آدم آموختند، علمی که برای آدم دست داد، حقیقت علم به اسماء بود، که فراگرفتن آن برای آدم ممکن بود، و برای ملائکه ممکن نبود، و آدم اگر مستحق و لایق خلافت خدایی شد، به خاطر همین علم به اسماء بوده، نه به خاطر خبر دادن از آن، و گرنه بعد ازخبردادنش، ملائکه هم مانند او باخبر شدند، دیگر جا نداشت که باز هم بگویند: ما علمی نداریم.(ترجمه المیزان، ج۱، ص ۱۸۱)
فَخَلَقَ آدَمَ وَ عَلَّمَهُ الاسْماءُ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهَا عَلَیْهِمْ فَعَجَزُوا عَنْ مَعْرِفَتِهَا فَامَرَ آدَمَ ع انْ یُنَبِّئَهُمْ بِهَا وَ عَرَّفَهُمْ فَضْلَهُ فِی الْعِلْمِ عَلَیْهِمْ ثُمَّ اخْرَجَ مِنْ صُلْبٍ آدَمَ ذُرِّیتَهُ مِنْهُم الانْبیاءُ وَ الرُّسُلُ وَ الخِیارُ مِن عِبادِ اللهِ افضَلُهُمْ مُحَمَّدٌ ثُمَّ آلُ مُحَمَّدٍ وَ الخِیارُ الفَاضِلُونَ مِنْهُمْ اصْحابُ مَحَمَّدٍ وَ خِیارُ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَ عَرَفَ المَلائِکَهُ بِذلکَ انَّهُم افْضَلُ مِنَ المَلائِکَةِ اذَا احْتَمَلُوا مَا حُمِّلُوهُ مِنَ الاثْقَالِ وَ قاَسُوا مَا هُمْ فِیهِ بِعَرَضِ یُعْرَضُ مِنْ اعْوانِ الشَّیَاطُینِ وَ مُجَاهَدةِ النُّفُوسِ وَ احْتِمَالِ اذَی ثِقْلِ العِیَالِ وَ الاِجْتِهادِ فِی طَلَبِ الحَلَالِ وَ مُعَاناةِ مُخاطَرَةٍ الْخَوْفِ مِنَ الاعْداءِ مِنْ لُصُوصٍ مُخَوِّفینَ وَ مِن سَلَاطِینِ جَوَرَةٍ قاهِرینَ وَ صُعُوبَةٍ فِی المَسالِکِ فِی المَضَایِقِ وَ الْمَخَاوِفِ وَ الاجْراعِ وَ الجِبالِ وَ التِّلَاع لِتَحْصیلِ اقْواتِ الاَنْفُس وَ العِیالِ مِنَ الطَّیِّبِ الحَلَالِ فَعَرَّفَهُمُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ انَّ خِیارَ المُوْمِنینَ یَحْتَمِلُونَ هذهِ الْبَلایاَ وَ یتَخَلِّصُونَ مِنها و َ یُحارِبونَ الشَّیاطینَ وَ یَهْزِمُونَهُمْ وَ یُجَاهِدونَ انْفُسَهُمْ بِدَفْعِها عَنْ شَهَواتِهَا وَ یَغلِبونَها مَعَ ما رَکِبَ فِیهِمْ مِنْ شَهَواتِ الفُحُولَةِ وَ حُبِّ اللّباسِ و الطَّعامِ و العزِّ و الرئاسَهِ و الفَخْرِ و الخُیَلاءِ و مُقَاساةِ العَناءِ و البَلاءِ مِنْ اِبْلیسَ وَ عَفاریتِهِ و خَواطِرِهمْ وَ اغْوائِهِمْ وَ استِْهْوائِهمْ وَ دَفْع ما یکابِدُونَهُ مِن الیمِّ الصَّبرِ عَلی سَماعِهُمُ الطَّعْنَ مِنْ اعداءِ اللهِ وَ سَماعِ المْلَاهِی وَ الشَّتْمِ لِاولیَاءِ اللهِ وَ مَعَ ما یُقَاسُونَهُ فِی اسْفارِهِمْ لِطَلَبِ اقْواتِهِمْ وَ الْهَرَبِ مِنْ اعداءِ دینِهمْ اوِ الطَّلَبِ لِمَن یَامَلُونَ مُعامَلَتَهُ مِن مُخَالِفیِهمْ فی دینِهمْ قال اللهُ عَزَّ و جَلَّ یا مَلائِکَتی و انْتُمْ مِنْ جَمیعِ ذلکَ بِمَعْزِلٍ لا شَهواتُ الفُحُولَةِ یُزعِجُکُمْ وَ لا شَهْوَهُ الطَّعامِ تَحْفِزُکُمْ و لا خَوْفُ مِن اعداءِ دینکُمْ وَ دُنیَاکُمْ تتجب [یُنْخَبُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ لاَ لاِبْلیسَ فیِ مَلَکوُتِ سَماواتی و ارْضِی-شُغُلٌ عَلَی إِغْواءٍ مَلائِکَتیَ الذینَ قَدْ عَصَمْتُهُمْ مِنهُ-یا مَلائِکَتِی فَمَنْ اطاعَنِی مِنْهُمْ وَ سَلَّمَ دینَهُ مِنْ هذهِ الآفاتِ و النَّکَباتِ فَقَدِ احْتَمَلَ فِی جَنْبِ مَحَبَّتِی مَا لَمْ تَحْتَمِلُوا وَ اکتَسَبَ مِنَ القُرُباتِ اِلَی مَا لَمْ تَکْتَسِبُوا فَلَمَّا عَرَّفَ اللهُ مَلائِکَتَهُ فَضْلَ خِیارٍ امَّةِ مُحَمَّدٍ وَ شیعةِ عَلِیَّ وَ خُلَفائِه ع وَ احْتِمَالَهُمْ فِی جَنْبِ مَحبَّةِ رَبَّهُم مَا لا تحْتَمِلُهُ الملائِکَهُ ابانَ بَنِی آدمَ الخیارَ المُتَّقینَ بالفضْل عَلیْهِمْ ثُمَّ قالَ فَلِذلکَ فاسْجُدوا لآدمَ لَما کانَ مُشتَمِلاً عَلی انوارٍ هذهِ الخلائِقِ الافضَلینَ وَ لَمْ یکُنْ سُجُودُهُمْ لآدمَ اِنَّما کانَ آدمُ قِبَلةً لَهُمْ یَسْجدونَ نَحْوَهٌ للهِ عَزَّ وَ جَلّ وَ کانَ بِذلکِ مُعَظَّما لَهُ مُبَجَّلاً و لا یَنْبَغِی لاحَدٍ انِ یَسْجُدَ لاحَدٍ مِنْ دُونِ اللهِ-وَ یَخْضَعَ لَهُ خُضُوعَهُ للهِ وَ یُعظَّمَ بالسّجودِ لهُ کَتَعْظیمِهِ للهِ وَ لوْ امَرتُ احداً انْ یَسْجُدَ هکذاَ لِغَیْرِ اللهِ لَامَرْتُ ضُعَفَاءَ شیعتَنا وَ سَائِرَ المَکلَّفِینَ مِن شَیعِتَنا اَنْ یَسجُدوا لمَنْ تَوَسَّطَ فِی عُلُومِ عَلِیَّ وَصِیِّ رَسولِ الله وَ مَحَضَ وِدادَ خَیْرِ خَلقِ الله عَلیِّ بَعدَ مَحمَّدٍ رَسُولِ الله وَ احْتَمَلَ المَکارِهَ وَ الْبَلایا فی التَّصریحِ بِاظهارِ حُقوقِ اللهِ وَ لَم یُنکِرْ عَلیَّ حقّاً ارْقبُهُ علیهِ قَد کانَ جهِلَهُ اوْ غَفَلَهُ(الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج۱، ص ۵۳)
بدانید که خالق البرایا امر ملائکه به سجده آدم و حکم به تخشع و تخضع این طایفه در نزد آن معزز مکرم قادر علام به واسطه آن نمودند که همگی ملائکه یکسر در نفوس و خواطر خود مرکوز و مضمر ساخته بودند که از انتقال آن اعیان و ارتفاع ایشان از زمین به آسمان با خود مقرر چنان کرده بودند که اگر قادر مجید خلق جدید از زمین پدید گرداند چون رحیم الرحمن ما را چندان می خواست که از زمین به آسمان برد پس البته ذات ما از آن خلق جدید واجب تعالی بهتر خواهد بود.
چون ایشان ذات خود را بهتر از خلق جدید ایزد منان می دانستند و به معرفت و شناخت واحد اکرم و بدین و آداب شرایع اسلام و ایمان خود را آدم افضل و اعلم گمان داشتند بلکه در اعتقاد خیریت ایشان بر آدم ثابت قدم بودند حضرت آفریننده هجده هزار عالم اراده نمود که ملائکه را عارف و عالم گرداند که ایشان در معتقدات و ظنون خطا نموده از طریقه معرفت تقدیرات الهی بیرون رفتند. لهذا خلاق العباد بعد از ایجاد آدم علیه السّلام آن حضرت را بر جمیع مسمیات عالم گردانید و او را با جفت او که از جنس انسان بود در جنت المأوی خرامانید پس آنگاه کریم اله استعلام و استفهام اسماء مسمیات ارض و سماوات از ملائکه نمود، چون ملائکه از شناخت و معرفت اسماء مسمیات اظهار عجز و جهل نمودند ایزد کرام در همان دم به آدم امر و حکم فرمود که ملائکه را به اسماء مسمیات واقف و عالم گرداند و رتبه فضل و کمال و علم خود را به جماعت بشناساند.
آدم علیه السّلام حکم کریم مجید نمود مسجود ملائکه کرام گردید.
اما چون حکیم بی چون انوار انبیای ابرار و رسل اخیار را در صلب ابوالبشر مودع و مستقر نموده بود لهذا آن حضرت را از دار السرور جنان روانه دار الغرور جهان گردانید و از صلب حضرت آدم ذریات ایشان از انبیاء و رسولان و خیار بندگان ایزد عالم که افضل و اعلم و اتقی و اکرم آن اعیان محمد رسول آخر الزمان و آل آن حضرت اولیای رحیم الرحمن علیهم صلوات الملک المنان است اخراج نمود و از نیکوترین اصحاب محمد صلی الله علیه وآله و سلم و از اعلم فضلای امت آن رسول ایزد واحد حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام است که قادر عالم ملائکه کرام و مقربین عظام را بالتمام مطلع و اعلام گردانید که آدم علیه السّلام و اولاد او افضلند از ملائکه ذوی الاحترام.
به واسطه آنکه انسان متحمل مشقت فراوان و اذیت بی پایان می گردند به قیاس آنچه در ایشان موجود و مرکوز است از عوارض اخوان الشیاطین و مجاهده با نفوس و تحمل اذیت نقل عیان به واسطه سعی و اجتهاد در طلب مال برای وجه معیشت و روزی حلال و مخاطره از خوف اعدای ملاعین و توهم از جور و قهر سلاطین و آزار دزدان و قطاع الطریق بد افعال و صعوبت سیر در مسالک مضایق طرق جبال و شدت سلوک و سیر محال مخاوف و اجزاع ملال با تحمل شدائد مشقت به واسطه جهاد و قتال به جهت اعدای دین و کلمه شهادت وحدانیت واحد متعال می نمایند چون با وجود اسباب و اعلال و ارتکاب این شداید و اهوال از طریقه اطاعت و بندگی لایزال برنمی گردند، حضرت کریم ذوالجلال ملائکه را بر حقایق این احوال علی سبیل التفصیل من غیر اجمال، عارف و عالم گردانید.
خیار مؤمنین و پیروان ائمه دین از احسان و عنایت امداد حضرت مهیمن متحمل این هم شداید و محن می گردیدند مع هذا اظهار اخلاص و یقین در طریق دین مبین و محاربه با شیاطین به نوعی که انهزام آن ملاعین می نمایند با آنکه خلقت و فطرت ایشان به شهوات فحولت و محبت و مودت لباس و عز ریاست و فخر و دواعی و خواهش فکر خیال امور بی حد و حصر در ذات هر بشر محفوف و مستمر است.
مع هذا مقاسات عناد مشقت و ایذا و بلیت مکر و خدعیت ابلیس پر تبلیس و مرده او لعنهم الله تعالی با سایر عفاریت او از خود رفع و اغواء و استهزاء جمیع مکاید شیاطین از خود دفع می نماید، بلکه استماع طعن از اعدای دین و رب العالمین و سماع ملاهی و دشنام اولیای هادین به صبر به یقین می فرمایند با مقاسات شداید اذیات بلیات سفر که این طایفه نیکو سیر به واسطه طلب قوت ایشان و نفقه تبعه و خویشان به امداد حضرت رحیم الرحمن با گریز و ستیز از اعدای دین و تردد به طلب کسی که از او امید معامله و جنگ و ستیز با مخالف شرع و ملت پیغمبر عزیز باشد دارند.
و با وجود این همه مقدمات و شداید جهان اصلاً اسلام و ایمان قدم از طریق بندگی حضرت قادر سبحان و متابعت رسول ایزد منان بیرون نمی گذارند و پیوسته بر شیوه اطاعت اوامر و نواهی موجد عالم و بر طریقت عبودیت ثابت قدم و راسخ دمند و چون حضرت عز و جل بنی آدم را در شیوه طاعت مستقیم و مکمل دید در آن حالت خطاب به ملائکه از روی عزت و اجلال فرمود:
ای ملائکه من شما را از شداید محن و بلایا که لازمه طبع انسان و به واسطه آن طایفه همیشه معین و مهیاست به مراحل از آن دور و خواطر و ضمایر شما را به واسطه گرفتاری به آن مبتهج و مسرور گردانیدم نه شهوات مردی وسیله ذلت و صغارت شما و نه اشتهای به طعام و سایر اشیاء و میلان اشربه باعث حزن و حقارت شما است، بلکه خوف از اعدای دین و دنیا از قلوب شما منزوع و مسلوب و موطن شما در مأمن مرفوع محبوبست.
ای ملایکه ابلیس پرتبلیس را در آسمانها و زمینها به واسطه اغوای ملایکه من که آنها را در پناه عصمت خویشتن صیانت و حراست نمودم اصلاً او را شغل و کاری نیست، لیکن ای ملائکه بدانید و آگاه باشید که از طوایف بنی آدم هر که مرا اطاعت نمایند و دین و آیئن خود را از شر شیاطین و مرده آن ملاعین و سایر آفات و نکبات و نگاه و سلامت دارند بدرستی و راستی که آن کس در جنب محبت مسعود به سعادت و به خیری است که غیر او هیچ کس را مثل آن اشفاق و احسان دسترس نیست، بلکه آن کس در نزد من که حضرت مهیمنم مکتسب است به سعادت قربی که سوای او هیچ کس را به واسطه عدم قدرت دریافت آن سعادت و ادراک مثل آن نیست.
چون ایزد منان ملائکه زمین و آسمان را از حقایق کمال آدم و شناخت آن حضرت از فضل و خوبی امت محمد صلی الله علیه و آل و سلم و شیعیان و خلفای علی و باقی امامان عارف و شناسا گردانید که آن جماعت در جنب مودت و به واسطه محبت رب العزت متحمل این همه شداید و مشقت می گردند که اصلاً طوایف ملایک را قدرت تحمل مثل آن سختی محنت نیست در آن زمان بر ملائکه ظاهر و عیان گردید که آدم و اکثر اخیار متقیان از طوایف انسان افضلند از احسان اعیان ملائکه.
بعد از آن حضرت ایزد منان ملائکه زمین و آسمان را بنابر فضل آدم عرفان امر به سجود آدم علیه السّلام نمود زیرا که ذات حضرت ابوالبشر مشتمل بر انواع خلایق از انبیا و فضلای نیکو سیر بیحد و مرز که در صلب او مودع بودند لهذا سجود ملائکه حضرت معبود گردید سجده ملائکه مر آدم را مخصوص از برای ذات او در آن دم نبود بلکه آدم صلی الله علیه و آله و سلم قبله ملائکه حضرت قادر عالم بود که به سوی آدم سجده از برای پروردگار عالم می کردند نهایت آنکه آن سجده وسیله تبحیل و تعظیم و باعث عزت و تکریم آدم علیه التحیة و التسلیم گردید و هیچ احدی را سجده مخلوق دیگر سزاوار و درخور نیست بغیر خالق اکبر و خشوع ملائکه عظام و خضوع آن طایفه کرام از برای آدم علیه السّلام محض از برای ایزد غفار بود و تعظیم سجود ملائکه و اظهار عجز و انکسار در خدمت آدم علیه السّلام بی شبهه و گمان همان تعظیم قادر سبحان بود.
و اگر من از بندگان حضرت مهیمن کسی را به سجده مخلوق امر می نمودم هر آینه ضعفایی شیعیان را مأمور می گردانیدم به سجده کسی که او متوسط و متشبث به علوم وصی رسول حی قیوم و به محض وداد و اتحاد و دوستی و یک جهتی نیکوترین خلق رب العباد است و بعد از محمد مصطفی که آن علی مرتضی باشد می نمودم، زیرا که حضرت علی علیه السّلام در دار دنیا متحمل مکاره و بلایا و متألم به شداید و جفاها گردید محض از برای اظهار و تصریح حقوق الله تعالی و هرگز منکر هیچ امر ایزد اکبر نگردید به جهت آنکه جهل و غفلت به پیرامون خاطر فیض مقاطر وی ایزد داور امیرالمؤمنین حیدر اصلا و قطعاً راهبر نیست.
۱۵- سوره بقره، آیه ۳۴٫
۱۶- قالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ ع اِنَّ اللهَ تَعَالَی لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَ سَوَّاهٌ وَ عَلَّمَهُ اَسْماءَ کُلٍّ شَیءٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَی المَلائِکَهِ جَعَلَ مُحَمَّداً وَ عَلِیَّاً وَ فاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَینَ اَشْباحاً خَمْسَهً فِی ظَهْرِ آدَمَ وَ کانَتْ انْوارُهُمْ تُضِیءُ فِی الافاقِ مِنَ السَّمواتِ وَ الحُجُبِ وَ الجَنانِ وَ الکُرسیِّ وَ الْعَرشِ فَاَمَرَاللهُ الملائِکَهِ بِالسَّجدَهِ لآدَمَ تَعْظیماً لَهُ اِنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِانْ جَعَلهُ وَعاءً لِتلْکَ الاشْباحِ الَّتی قَدْ عَمَّ انوارَهاَ الافاقَ فَسَجدُوا اِلَّا ابْلیسَ اَبَی اَنْ یَتواضعَ لِجَلالِ عَظَمَهِ اللهِ وَ انْ یَتواضَعَ لِانْوارِنَا اهْلَ الْبِیْتِ وَ قَدْ تَواضَعَتْ لَهَا الملائِکَهُ کُلُّهَا فَاسْتَکْبَرَ وَ ترَفَّعَ فَکانَ بِإبائِهِ ذلک وَ تَکبُّرِهِ منَ الکافرین (بحارالأنوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الأطهار، ج۲۶، ص ۳۲۷)
حسین بن علی علیه السّلام فرمود خداوند وقتی آدم را آفرید و قیافه اش را مرتب نمود و به او اسماء هر چیز را آموخت و بر ملائکه آن ها را عرضه داشت شبح محمد و علی و حسن و حسین این پنج نور را در نهاد آدم قرار داد انوار آنها در آسمان ها و حجب و بهشت و کرسی و عرش می درخشید به ملائکه دستور داد برای آدم سجده کنند به احترام او چون ظرف از این اشباحی که نورشان جهان را فرا گرفته شده بود.
سجده نمودند به جز ابلیس که امتناع ورزید از تواضع نسبت به جلال خدا و اینکه برای انوار اهل بیت تواضع نماید با اینکه ملائکه تمامشان تواضع نمودند او تکبر کرد و خود را بالا گرفت به واسطه همین امتناع و تکبر از کفار شد.
۱۷-فَاعْتَبِروُا بِمَا کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِابْلیسَ اِذْ احْبَطَ عَمَلهُ الطَّویلَ وَ جَهْدَهُ الجَهیدَ وَ کانَ قَدْ عَبَدَ اللهَ سِتَّهً آلافِ سَنَهٍ لا یُدْری أ مِنْ سِنِی الدُّنیا امْ مِنْ سِنِی الاخِرةَ عَنْ کِبْرِ سَاعَة وَاحِدةٍ فَمَنْ ذَا بَعْدَ ابْلیسَ یَسْلَمُ عَلَی اللهِ بِمِثْلِ مَعْصیتِه کَلَّا مَا کانَ اللهُ سُبحانَهُ لِیُدْخِلَ الجنَّهَ بَشَرَاً بِامرٍ اخْرَجِ بِهِ مِنْها مَلَکاً اِنَّ حُکمَهُ فِی اهْلِ السَّماءِ وَ اهْلِ الارْضِ لَواحدٌ وَ ما بَیْنَ اللهِ وَ بَیْنَ احدٍ مِنْ خَلقِهِ هَوادةٌ فِی اباحَة حِمّی حرَّمهُ علَی العَالَمیِنَ.
فاحْذَرُوا عِبادَ اللهِ عَدُوَّ اللهِ انْ یُعْدِیکُمْ بِدائِهِ وَ انْ یَسْتَفِزَّکُمْ بِندائِهِ وَ ‌انْ یُجْلِبَ عَلَیکُمْ بِخَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ [رَجْلِهِ فَلَعمْرِی لقَدْ فَوَّقَ لَکُمْ سَهْمَ الوَعیدِ وَ اغرَقَ اِلیْکُمْ بِالنِّزْعِ الشَّدیدِ وَ رَماکمْ مِن مَکانٍ قَریبٍ فَقالَ رَبِّ بِما اغْوَیْتَنِی لَاُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الارْضِ وَ لاَغْوِینَّهُمْ اجَمِعینَ قَذْفاً بِغَیْبٍ بَعیدٍ وَ رَجماً بِظَنٍّ غَیْرِ مُصِیبٍ صَدّقَهُ بِهِ ابْناءُ الحمِیَّهِ وَ اِخْوانُ العَصَبِیةِ وَ فُرْسانُ الکِبر(نهج البلاغه، ص ۲۸۷)
پس، از آنچه خدا به شیطان کرد پند گیرید، که کردار درازمدت او را باطل گردانید و کوشش فراوان او بی ثمر ماند. او شش هزار سال با پرستش خدا زیست از سالیان دنیا یا آخرت-دانسته نیست-اما با ساعتی که تکبّر کرد خدایش از بهشت بیرون آورد، و پس از ابلیس که ایمن بود که خدا را چنان نافرمانی نکند؟ هرگز خدا انسانی را به بهشت در نیاورد به کاری که بدان کار، فرشته ای را از بهشت برون برد. فرمان خدا برای مردم آسمان و زمین یکی است، و میان خدا و هیچ یک از آفریدگانش در حلال شمردن آنچه بر جهانیان حرام دانسته، رخصتی نیست. پس بندگان خدا بپرهیزید این که-شیطان-شما را به بیماری خود مبتلا گرداند، و با بانگ خویش برانگیزاند و سوارگان و پیادگان خود را بر سر شما کشاند. به جانم سوگند که تیر تهدید را برای تان سوفار ساخته، و کمان را سخت کشیده-و تاخته-شما را نشانه کرده و از جای نزدیک تیر-گمراهی -بر شما افکنده که گفت: «پروردگار من! چنانکه مرا گمراه کردی زشتیهای زمین را برای آنان بیارایم، و همه آنان را گمراه نمایم.» از ناپیدا و از روی گمان خطا سخنی گفت و نادانسته اندیشه ای در دل نهفت و متعصّبان سخن او را شنفتند و یکه تازان میدان خودخواهی و جهالت گفته وی را پذیرفتند تا چون سرکش شما او را فرمانبردار شد و طمع وی در شما استوار و آنچه پوشیده و نهان بود پدیدار، قدرت او بر شما فراوان گردید و سپاهیانش آهسته آهسته به سوی تان روان. پس شما را مقهور و خوار ساختند و به ورطه هلاکت درانداختند و به آسیبهای سختتان پی سپردند که گویی نیزه در دیده هایتان فرو بردند و گلوهاتان را بریدند، و بینی هاتان را خرد گردانیدند، و خواستند تا شما را بکشند و مهار بر نهاده، به آتش آماده دوزخ کشند تا چنان شد که آسیب او در دین سوزی در کار دنیاتان آتش افروزی، بر شما بیش از آنان گردید که به پیکارشان برخاسته اید، و برای ستیزشان آراسته اید. پس بدو بخروشید و در دفع او بکوشید. به خدا سوگند، او بر اصل شما فخر کرد، و گوهرتان را پست تر از گوهر خود شمرد، و بر تبارتان حمله آورد و سوارانش را بر شما تازاند و با پیادگانش راهتان را مسدود گرداند چنانکه از هر جا شکارتان می کند و انگشتانتان را می برد، نه با نیرنگ خود را توانید بازداشت و نه افسونی را به دفع بلا دانید گماشت. در دایره ذلت خوار، و در چنبره ای تنگ گرفتار، و دستخوش مردان و از چهار سو اسیر بلا بودن. پس آتش عصبیّت را که در دلهایتان نهفته است خاموش سازید، و کینه های جاهلیت را براندازید که این حمیّت در مسلمان از آفتهای شیطان است و نازیدنهای او و بر آغالیدنها و افسون دمیدنهای او. تاج افتخار فروتنی را بر سرهای خویش نهید، و گردنفرازی را به زیر پاهای خود بیفکنید، و -رشته-تکبّر را از گردنهایتان فرود آرید، و افتادگی را همچون مرزی میان خود و دشمن بشمارید: شیطان و سپاهیان او، که او را در هر ملّتی سپاهیان است و یاران و پیادگان و سواران…
۱۸- سوره حجر ۴۰-۲۹:فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ‌ (۲۹)فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‌ (۳۰)إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ‌ (۳۱)قَالَ لَمْ أَکُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ‌ (۳۳)قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ‌ (۳۴)وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ‌ (۳۵)قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ‌ (۳۶)قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ‌ (۳۷) إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‌ (۳۸)قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ‌ (۳۹) إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ‌ (۴۰)
هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود دمیدم، همگی برای او سجده کنید!»( ۲۹)همه فرشتگان، بی استثناء، سجده کردند… ( ۳۰) جز ابلیس، که ابا کرد از اینکه با سجده کنندگان باشد. (۳۱)(خداوند) فرمود:« ای ابلیس! چرا با سجده کنندگان نیستی؟!» (۳۲) گفت: «من هرگز برای بشری که او را از گل خشکیده ای که از گل بدبویی گرفته شده است آفریده ای، سجده نخواهم کرد!»( ۳۳) فرمود: « از صف آنها[ فرشتگان] بیرون رو، که رانده شده ای (از درگاه ما!)( ۳۴)و لعنت (و دوری از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود!» ( ۳۵)گفت: « پروردگارا! مرا تا روز رستاخیز مهلت ده( و زنده بگذار!)» ( ۳۶)فرمود:« تو از مهلت یافتگانی! ( ۳۷)(اما نه تا روز رستاخیز، بلکه) تا روز وقت معیّنی.» (۳۸) گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من (نعمتهای مادّی را) در زمین در نظر آنها زینت می دهم، و همگی را گمراه خواهم ساخت،(۳۹) مگر بندگان مخلصت را.»( ۴۰)
۱۹- سوره اعراف، آیه ۱۲: قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‌
فرمود : «چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنى؟» گفت: « من از او بهترم. مرا از آتش آفریدى و او را از گِل آفریدى. »
گفت «من از او بهترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل آفریدی.»
سوره ص، آیه ۷۶: قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‌
گفت : من از او بهترم مرا از آتش آفریده‏اى و او را از گِل آفریده‏اى.
۲۰- تبار انحراف، ص ۳۷٫
۲۱- سوره حجر، آیه ۳۹: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ‌
گفت : «پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختى، من [هم گناهانشان را ] در زمین برایشان مى‏آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت.
سوره ص، آیه ۸۲: قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ‌
[شیطان] گفت: «پس به عزّت تو سوگند که همگى را جدّا از راه به در مى‏برم.
۲۲- سوره اعراف، آیه ۱۶: قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ‌
گفت : «پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندى، من هم براى [فریفتن ] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست.
۲۳- سوره بقره، آیه ۳۵: وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَ کُلاَ مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ‌
و گفتیم: «اى آدم، خود و همسرت در این باغ سکونت گیر [ید]و از هر کجاى آن خواهید فراوان بخورید و [ لى ] به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید بود.»
همچنین ر.ک: آیه ۱۹ سوره اعراف.
۲۴- آیت الله جوادی آملی ذیل آیه در تفسیر شفاهی پخش شده در رادیو معارف.
۲۵- قلت للرضا (علیه السّلام): یا ابن رسول الله، أخبرنی عن الشجرة التی أکل منها آدم و حواء، ما کانت، فقد اختلف الناس فیها فمنهم من یروی أنها الحنطة، و منهم من یروی أنها العنب، و منهم من یروی أنها شجرة الحسد؟ فقال (علیه السّلام):«کل ذلک حق.» قلت: فما معنی هذه الوجوه علی اختلافها؟ فقال: «یا أباصلت، إن شجرة الجنة تحمل أنواعا و کان شجرة الحنطة و فیها عنب، ولیست کشجر الدنیا، و ان آدم (علیه السّلام) لما أکرمه الله تعالی ذکره، باسجاد ملائکته، له و بادخاله الجنة، قال فی نفسه، هل خلق الله بشرا أفضل منی؟
فعلم الله عز وجل ما وقع فی نفسه فناداه: ارفع رأسک-یا آدم-فانظر إلی ساق عرشی فرفع آدم رأسه فنظر الی ساق العرش، فوجد علیه مکتوبا: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی بن أبی طالب امیرالمؤمنین، و زوجته فاطمة سیدة نساء العالمین، و الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة، فقال آدم (علیه السّلام): یا رب، من هؤلاء؟ فقال عز و جل: یا آدم، هؤلاء من ذریتک، و هم خیر منک و من جمیع خلقی، ولولاهم ما خلقتک، ولا خلقت الجنه و لا النار، و لا السماء، و لا الأرض، فایاک أن تنظر إلیهم بعین الحسد فأخرجک عن جواری. فنظر الیهم بعین الحسد، و تمنی منزلتهم، فتسلط علیه الشیطان حتی أکل من الشجرة التی نهی عنها، و تسلط علی حواء لنظرها الی فاطمة(علیها السّلام) بعین الحسد حتی أکلت من الشجرة کما أکل آدم (علیه السّلام)، فاخرجهما الله تعالی من جنته، و أهبطهما من جواره إلی الارض»(عیون اخبار الرضا(علیه السّلام)، ج۱، ص ۳۱۰؛ البرهان فی تفسیرالقرآن، ج۱، ص ۱۸۷)
از ابوالصلت عبدالسلام بن صالح هروی مروی است که گفت بر حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم یابن رسول الله خبر بده مرا از حقیقت شجره که آدم و حوا از آن خوردند چه مردم در آن اختلاف کرده اند. بعضی روایت کرده اند که درخت گندم بود و برخی روایت کرده اند که درخت انگور بود و طائفه ای روایت کرده اند که درخت حسد بود.
حضرت فرمود تمام اینها راست است. عرض کردم پس این چه معنی دارد و این اختلاف چیست؟ فرمود ای اباصلت درخت بهشت انواع و اقسام میوه می دهد و مانند درخت دنیا نیست و آن درخت که آدم و حوا از آن خوردند درخت گندم بود و انگور هم می داد. و آدم را چون حق تعالی مکرم داشت به سجود ملائکه از برای او و داخل نمودن در بهشت نزد خود خیال کرد که آیا حق تعالی از جنس بشر افضل از من آفریده است و حق تعالی چون خیال قبلی او را می دانست ندا در داد که ای آدم سرخود را بلند کن و به ساق عرش من نظر کن آدم چون سر خود را بلند کرد و به ساق عرش نظر کرد دید به ساق عرش نوشته است:
لااله الا الله محمد رسول الله علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین و زوجته فاطمة سیده نساء العالمین و الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة.
پس آدم عرض کرد پروردگارا اینها کیانند؟ خدای عز وجل فرمود: اینها ذریه تو و فرزندان تو هستند و از تو بهترند و از جمیع آفریدگان من برترند و اینها نبودند نه ترا می آفریدیم و نه بهشت و جهنم و نه آسمان و زمین را. پس مبادا به ایشان به چشم حسد نگاه کنی که ترا از جوار خود که بهشت است بیرون کنم. پس آدم به چشم حسد بایشان نگاه کرد و منزلت ایشان را برای خود آرزو کرد. حقتعالی شیطان را بر او مسلط گردانید تا درختی را که از آن نهی شده بود خورد و شیطان را بر حوا مسلط گرد چون به چشم حسد بر فاطمه نظر کرد تا اینکه از آن درخت خورد چنان که آدم خورد. پس حق تعالی هر دو را از بهشت بیرون کرد و از جوار خود آنها را فرو فرستاد به این عالم خاک.
۲۶- سوره طه، آیه ۱۲۰: فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لاَ یَبْلَى‌
ولی شیطان او را وسوسه کرد و گفت: «اى آدم، آیا می خواهی تو را به درخت زندگی جاوید، و ملکی بی زوال راهنمایی کنم؟!»
۲۷- سوره ابراهیم آیه ۲۴-۲۶: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ (۲۴)تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ‌ (۲۵) وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (۲۶)
آیا ندیدى چگونه خداوند« کلمه طیبه» (و گفتار پاکیزه) را به درخت پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشه آن(در زمین) ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟( ۲۴) میوه‏ اش را هر دم به اذن پروردگارش مى‏دهد. و خدا مَثَلها را براى مردم مى‏زند، شاید که آنان پند گیرند.(۲۵) و مَثَلِ سخنى ناپاک چون درختى ناپاک است که از روى زمین کنده شده و قرارى ندارد.
۲۸- سوره صافات، آیه ۶۲:أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ‌
آیا از نظر پذیرایى این بهتر است یا درخت زقّوم؟
۲۹-سوره اعراف، آیه ۲۰-۲۲:فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَ قَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ‌ (۲۰)وَ قَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ‌ (۲۱) فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَ طَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَ لَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ‌ (۲۲)
پس شیطان، آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود، براى آنان نمایان گرداند و گفت: « پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز [ براى ] آنکه [ مبادا ] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید.»(۲۰) و براى آن دو سوگند یاد کرد که: من قطعاً از خیرخواهان شما هستم.(۲۱) پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید. پس چون آن دو از [میوه] آن درختِ [ ممنوع ] چشیدند، برهنگى‏هایشان بر آنان آشکار شد، و به چسبانیدن برگ [ هاى درختانِ ] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: « مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان براى شما دشمنى آشکار است.»
۳۰-.. مانند حضرت آدم که دروغ ابلیس را که سوگند هم خورد راست دانست و باور کرد، چون در آدم ماهیت کذب نبود و سابقه دروغ را نداشت و دروغی ندیده بود. (بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج۶۸، ص ۱۰)
۳۱- ر.ک: سفر سوم پیدایش در عهد قدیم: و مار از همه حیوانات صحرا که خداوند ساخته بود هوشیارتر بود و به زن گفت آیا خداوند حقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید (۱ پیدایش ۲) زن به مار گفت از میوه درختان باغ نمی خوریم (۲ پیدایش ۲) لیکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید مبادا بمیرید (۳ پیدایش ۳) مار به زن گفت هر آینه نخواهید مرد (۴ پیدایش ۳) بلکه خدا می داند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود (۵ پیدایش ۳) و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو این و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر و دانش افزا پس از میوه اش گرفت هه بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد (۶ پیدایش ۳) آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر به هم دوخته سترها باری خویشتن ساختند و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند (۷ پیدایش ۳) و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت کجا هستی (۸ پیدایش ۳) گفت چون آوازت را در باغ شنیدم ترسان گشتم زیرا که عریانم پس خود را پنهان کردم (۹ پیدایش ۳) گفت که تو را آگاهانید که عریانی آیا از آن درختی که تو را قدغن کردم که از آن نخوری خوردی(۱۰ پیدایش ۳)آدم گفت این زنی که قرین من ساختی وی از میوه درخت به من داد که خوردم (۱۱ پیدایش ۳) پس خداوند به زن گفت این چه کار است که کردی زن گفت مار مرا اغوا نمود که خوردم (۱۲ پیدایش ۳) پس خداوند خدا به مار گفت چونکه این کار کردی از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد (۱۳ پیدایش ۳) و عداوت در میان تو و زن در میان ذریت تو و ذریت وی می گذارم. او سرت را خواهد کوبید و تو پاشنه وی را خواهی کوبید (۱۴ پیدایش ۳) و به زن گفت الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم و با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد (۱۵ پیدایش ۳) و به آدم گفت چونکه سخن زوجه ات را شنیدی و از آن درخت خوردی که امر فرموده گفتم از آن نخوری پس به سبب تو زمین ملعون شد و تمام ایام عمرت را از آن با رنج خواهی خورد (۱۶ پیدایش ۳) خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه های صحرا را خواهی خورد (۱۷ پیدایش ۳) و به عرق پیشانیت نان خواهی خورد تا حینی که به خاک راجع گردی که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت (۱۸ پیدایش ۳) و آدم زن خود را حوا نام نهاد زیرا او مادر جمیع زندگان است (۱۹ پیدایش ۳) و خداوند خدا رختها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید (۲۰ پیدایش ۳) و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل یکی از ما شده است که عارف نیک و بد گردید. اینک مبادا دست خود را دراز کنند و از درخت حیات نیز گرفته بخورد و تا به ابد زنده ماند (۲۱ پیدایش ۳) پس خداوند خدا او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمین را که از آن گرفته شده بود بکند (۲۲ پیدایش ۳) پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن کروبیان را مسکن داد و شمشیر آتش باری را که به هر سو گردش می کرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند (۲۳ پیدایش ۳)
۳۲- وی در مدتی بس کوتاه از ظهر تا غروب جمعه ای فریب شیطان را خورد. مشهور در میان علمای شیعه این است که ایشان در بهشت خلد سکونت داشت و از آنجا رانده شد، ولی برخی دیگر نیز بر این عقیده اند با توجه به اینکه اولاً در بهشت کسی مرتکب گناه نمی شود و ثانیاً هر کس به بهشت وارد شد. در آن جاودانه خواهد بود قائل به اینند که حضرت آدم این چند ساعت را در بهشت برزخی به سر برده است. دسته اول به این دسته احادیث استناد می کنند که حضرت آدم علیه السّلام بر سقف بهشت نام اهل بیت علیهم السّلام را مکتوب دید و با تمسک و توسل به آن اسمای شریفه توبه نمود و به این واسطه توبه اش قبول شد (داستان پیامبران یا قصه های قرآن از آدم تا خاتم، ص ۹۶؛ قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، ص ۷۲؛ بحارالأنوار جامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج۵۷، ص ۲۶۵)
۳۳- عَن أبی جَعْفَرٍ ع فِی قَولْ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً «۵» قالَ عَهِدَ اِلَیهِ فِی مُحَمَّدٍ وَ الائِمَّهِ مِنْ بَعْدِهِ فَتَرَکَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ عَزْمٌ انَّهُمْ هکَذاً وَ انَّمَا سمِّی اولُو العَزمِ اولیَ العَزْمِ لانَّهُ عَهِدَ اِلَیْهِمْ فِی محمَّدٍ وَ الاوْصیاءِ منْ بَعْدِهِ وَ المَهْدِیَّ وَ سیرتَهِ فَاجمَعَ عَزْمُهُمْ انَّ ذلِک کَذلکَ و الإقرَارُ به.(بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمة الاطهار، ج۲۶، ص ۲۷۸)
جابر از حضرت باقر علیه السّلام درباره آیه وَ لَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً فرمود پیمان از او گرفت درباره محمد و ائمه بعد از او. آدم ترک کرد و تصمیمی نداشت که آنها دارای چنین مقامی هستند. و انبیای اولوالعزم را به این لقب ستوده اند چون خداوند با آنها عهد بست درباره محمد و اوصیای بعد از او و حضرت مهدی و روش آن جناب. آنها عزم و تصمیم گرفتند که مطلب همین طور است و اقرار آوردند.
جابر جعفی گفت به حضرت باقر علیه السّلام گفتم چه وقت امیرالمؤمنین نامیده شد؟ فرمود قرآن نخوانده ای گفتم چرا فرمود بخوان گفتم چه بخوانم فرمود بخوان وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ فرموده اینست آن آیه ای که می خواستی ولی نمی دانی به کجا منتهی می شود و محمد رسول من و علی امیرالمؤمنین است و در این موقع خداوند او را امیرالمؤمنین نامید جابر!

منبع مقاله :
همایون، محمد هادی؛(۱۳۹۰)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول۱۳۹۰

_______________________________________________

پیامبران و مهدویت-قسمت دوم

۱٫ دعوت نوح علیه السّلام و آغاز شریعت

نوح علیه السّلام در سرزمین عراق و در کوفه به پیامبری رسید.(۱) او نخستین پیامبری است که به لقب اولوالعزمی ملقب شد و این نشان می دهد که او در راستای تشکیل ملک عظیم یا زمینه سازی برای آن تلاش ها و از خودگذشتگی قابل ملاحظه ای داشته است. عظمت مقام و جایگاه او به حدی است که تنها پیامبری است که در قرآن کریم به سلامی ویژه از سوی خداوند مفتخر شده است:

سَلاَمٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ‌(۲)

درود بر نوح در میان جهانیان.
پیش از نوح علیه السّلام و در زمان آدم علیه السّلام و فرزندان نخستین او زندگی و رفتار موحدان از بساطتی برخوردار بود که نیازی به شریعت وجود نداشت. اما بر اساس آیات قرآن زمانی رسید که اختلافات میان مردم به درجه ای رسید که اقتضاء می نمود مجموعه ای به نام شریعت بر آنان نازل شود. نوح علیه السّلام نخستین پیامبر صاحب شریعت است (۳) و بر اساس آیات می دانیم که لازمه برخورداری از شریعت، صف بستن مستکبران و ظالمان در برابر پیامبری است که منادی این دین و شریعت است. در مورد نوح نبی علیه السّلام نیز چنین شد. به تصریح قرآن (۴) کریم وی نهصد و پنجاه سال دعوت نمود و در این مدت تنها هشت (۵) یا هشتاد نفر(۶) به وی ایمان آوردند. جمع میان این دو قول به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی می تواند این باشد که ۷۲ نفر از مؤمنان، از اهل بیت و خاندان او بودند و ۸ نفر بقیه از غیر خاندان نوح، در اینجا تناسب این رقم با ۷۲ تن شهدای کربلا که بر کشتی نجات سیدالشهداء سوار شدند، محل تأمل می نماید. در معجزات و حوادث مربوط به انبیا در مقاطع دیگر نیز به این نکته بر خواهیم خورد که به نظر می رسد این حوادث از روی الگویی اصلی جریانات مربوط به اهل بیت علیهم السلام و ماجرای آخرالزمان در طول تاریخ به تدریج شکل گرفته و بسط یافته باشند.
به هر حال طول دعوت خستگی ناپذیر نوح علیه السّلام و کمی گروندگان به وی نشان می دهد که در فاصله میان آدم تا نوح علیه السّلام، شیطان با استفاده از همان فرصت اولیه اختلاف میان دو برادر، سفره خود را در زمین گسترانده بود و مردم را گروه گروه به خود و حزب خود می خواند. فرزندان آدم علیه السّلام که معبودی جز خداوند نمی شناختند و توحید را از جد اعلای خویش به یادگار گذاشتند، اینکه در زمان نوح علیه السّلام به جایی رسیده بودند که مجسمه هایی را به دست خود تراشیده و آنها را عبادت می کردند. بر اساس روایات (۷) داستان آغاز بت پرستی این چنین است که شیطان از فرصت از دنیا رفتن انسان های نیک استفاده کرد و با آموزش ساختن مجسمه آنان به بشر اندک اندک انسان را به سمت پرستش این مجسمه ها به نام بت ها کشاند. این نخستین ردپایی است که در تاریخ از آموزش های گمراه کننده شیطان در مقابل آموزش های تمدن ساز پیامبران داریم.
در خصوص دعوت نوح پیامبر علیه السّلام دو نکته قابل تأمل بیشتر می نماید. نکته نخست موضوع عمر طولانی نوح علیه السّلام است به نحوی که تنها دعوت او در حدود یک هزاره به درازا کشیده است. این که آیا طولانی بودن عمر نوح علیه السّلام در میان قوم خود و در آن عصر هم یک استثناء بوده است یا اساساً بشر و به ویژه پیامبران در دوره های نخستین دارای چنین ویژگی هایی بوده و در زمان های بعد عمر ایشان رو به کاهش گذاشته است، موضوعی است قابل تأمل و پژوهش بیشتر. در این خصوص روایاتی در مورد عمر آدم و برخی انبیاء علیهم السّلام داریم (۸) که مؤید همین طول عمر دست کم در مورد انبیا است.
به هر حال از آنجا که می دانیم قرآن کریم کتاب قصه نیست و از تاریخ انبیا تنها آنچه را نقل می کند که کاربرد و معنایی برای مخاطبان داشته باشد، باید موضوع را فراتر از صرف بیان طول عمر پیشینیان دانست. شاید استفاده ای که از این آیه از سوی علمای بزرگوار شیعه در پاسخ به شبهه عمر طولانی امام زمان علیه السّلام شد، بتواند گوشه ای از این حکمت را نشان دهد. این بزرگواران در مقابل هجمه مخالفان و دشمنان توانستند با استفاده از صریح قرآن نشان دهند که عمر طولانی برای جسم این بشر خاکی موضوعی دارای استبعاد نیست و در این راه شواهدی را نیز از معمرین گوناگون بر این پاسخ افزودند.
و اما نکته دوم که بی ارتباط با موضوع نخست نیست و می تواند به عنوان یکی از دلایل ذکر طول عمر نوح علیه السّلام نیز قلمداد شود، موضوع صبر نوح علیه السّلام در برابر شدائد و آزار مخالفان و پیشبرد امر دعوت است. از آنجا که موضوع آیه پیشین طول دعوت نوح علیه السّلام است و نه طول عمر ایشان، این استدلال قوت پیدا می کند. آزار و اذیت و شکنجه هایی که نوح علیه السّلام در طول این سال های طولانی تحمل نمود حقاً اعجاب برانگیز است و بی شک وی را شایسته مقام اولوالعزمی می نماید. موضوع صبر که در اینجا برای نخستین بار در قالب داستان صبر نوح علیه السّلام بیان می شود یکی از مهمترین راهبردهای شیعه برای گذراندن دوران تاریک غیبت است. حوادث سنگین نزدیک به ظهور و هجوم بی امان آن در عین حساسیت موضوع و لزوم هدایت دقیق جریانات و وقایع به نحوی که مورد سوء استفاده دشمنان قرار نگیرد، هیچ راهی جز صبر سازنده در برابر مؤمنان آخرالزمان قرار نمی دهد.

۲٫ طوفان نوح علیه السّلام

مهمترین اتفاقی که در زمان نوح علیه السّلام نقل شده و برای ما نیز قابل تأمل است داستان طوفان بزرگ نوح علیه السّلام است. این واقعه در سوره های نوح و هود نقل شده است.(۹)
در خصوص این طوفان چند نکته قابل تأمل بیشتر می نماید. نخست موضوع کشتی سازی و آموزش آن به تصریح قرآن کریم از سوی خداوند به نوح علیه السّلام است. مسخره شدن نوح علیه السّلام از سوی کفار در حین ساختن کشتی نشان می دهد که یا آنان تاکنون چنین وسیله ای ندیده بودند و یا آنچنان که برخی مفسران گفته اند منطقه زیست این قوم در جایی بود که دسترسی به آب نداشت تا کشتی سازی معنا دهد. علیرغم این واقعیت که نوح علیه السّلام در سرزمین بین النهرین زندگی می کرده و این سرزمین حتی در حال حاضر نیز از جمله پرآب ترین مناطق جهان است-و همین باعث شده تا تمدن شناسان یکی از مناطق اشاعه دهنده تمدن را این سرزمین بدانند-حتی اگر سرزمین نوح علیه السّلام را فاقد آب قابل کشتیرانی بدانیم، فاصله کم این قوم با آغاز زندگی بشر بر زمین نشان می دهد که این گروه نباید به کشتی ای با این ویژگی ها و عظمت در زندگی خود برخورده یا بدان نیازمند شده باشند. علی ای حال این جریان می تواند مؤید این نکته باشد که آموزش های مفید و تمدن ساز برای نخستین بار از سوی پیامبران به بشر ارائه شده است.
دومین نکته طوفان نوح علیه السّلام مربوط است به اهمیت شهر کوفه و نقش راهبردی آن در این سیر تاریخی. بنا بر روایات (۱۰) آغاز و پایان طوفان در این مکان مقدس رخ داده است. آغاز آن از تنوری که در خانه پیرزنی در پشت مسجد کوفه قرار داشت و پایان آن به تصریح قرآن کریم بر جودی. این که جودی یا کوه جودی در کجا قرار دارد و در دوره اخیر مورد مناقشه واقع شده است. اخیراً ادعا شده است که بقایای کشتی نوح علیه السّلام بر کوه آرارات واقع در ارمنستان کشف شده و این کوه را محل به خاک نشستن کشتی دانسته اند. نکته جالب در این کشف و ادعا این است که در میان بقایای کشتی قطعه ای هم وجود دارد که ادعا می شود لنگر کشتی بوده است، در حالی که به تصریح قرآن کریم این کشتی فاقد لنگر بوده و تنها با نام خداوند که از سوی نوح علیه السّلام برده می شد حرکت می کرده و یا از حرکت باز می ایستاده.

وَ قَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ‌ (۱۱)

و [نوح] گفت: «در آن سوار شوید. به نام خداست روان‏شدنش و لنگر انداختنش، بى گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است. »
“در ترجمه کلدانی و سریانی تورات نیز محل به خاک نشستن کشتی، قله کوه “جوردی” یا “جودی” معین شده است؛ اما در ترجمه های فعلی، این محل را “آرارات” واقع در ارمنستان گفته اند؛ دانسته نیست چرا یهودیان در صدد تغییر مکان فرود آمدن کشتی نوح علیه السّلام هستند؟!(۱۲)
با بیانی که در خصوص اهمیت راهبردی و آخرالزمانی کوفه و سرزمین عراق گذشت، می توان چنین برداشت کرد که این تحریف با هدف کاستن از شأن این سرزمین مقدس آخرالزمانی صورت گرفته تا در موقع مقتضی بتوان بدانجا حمله ور شد و آن را غارت کرد، که چنین نیز شد.
سومین نکته که از جریان طوفان نوح علیه السّلام و حوادث مربوط به آن قابل برداشت است، تعریف اهل و خانواده از سوی خداوند است. پس از آن که در مقاطع پیشین تأکید خداوند را در قرآن کریم بر موضوع خانواده در قالب داستان پیامبران دیدیم، اینک زمان توجه دادن به این نکته است و آن این که خانواده در صورتی مورد توجه و حمایت قرار می گیرد که در راستای گسترش دین خداوند همراه و مددکار انسان باشد. اگر چنین نباشد در فرهنگ قرآنی اصولاً به چنین افرادی اعضای خانواده و اهل بیت اطلاق نمی شود. مثال این قاعده در داستان زندگی نوح علیه السلام و همسر و فرزند خلافکار وی است. در مور همسر نوح علیه السّلام قرآن کریم چنین می فرماید:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَةَ نُوحٍ وَ امْرَأَةَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ (۱۳)

خدا براى کسانى که کفر ورزیده‏اند، همسر نوح علیه السّلام و همسر لوط را مَثَل آورده [ که ] هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند، و کارى از دست [ شوهران ] آنها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: « با داخل شوندگان داخل آتش شوید. »
در مورد فرزند نوح علیه السّلام که این موضوع به صراحت بیشتری بیان شده، داستان از این قرار است که خداوند در وعده طوفان و نجات یافتگان آن به نوح علیه السّلام فرمود:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ‌ (۱۴)

(این وضع هم چنان ادامه یافت) تا آن زمان که فرمان ما فرا رسید، و تنور جوشیدن گرفت؛ (به نوح) گفتیم: «از هر جفتی از حیوانات (از نر و ماده) یک زوج در آن (کشتی) حمل کن! همچنین خاندانت را (بر آن سوار کن)-مگر آنها که قبلاً وعده هلاک آنان داده شده و همچنین مؤمنان را!» اما جز عده کمی همراه او ایمان نیاوردند!
اما ماجرا به شکل دیگری پیش می رود. در جریان طوفان، فرزند نوح علیه السّلام در آن گیرودار از مؤمنان دور می افتد. نوح از درون کشتی او را به پیوستن به جمع فرا می خواند. اما وی پاسخ می دهد که به قله کوه پناهنده خواهم شد. نوح علیه السّلام در حال پاسخ دادن مبنی بر بیهوده بودن این عمل است که موج میان آنها فاصله انداخته و فرزندش را غرق می کند. با این پرسش و پاسخ ناقص، نوح علیه السّلام متوجه نفاق فرزند نشده و تنها گناه او را سرپیچی از امر ولی تلقی می کند. هنگامی که طوفان فرو نشست-و نه در هنگامه آغاز طوفان-نوح علیه السّلام که فرزند خود را از اهل بیت خویش می دانست و بر نفاق وی آگاه نبود، ساحت قدس ربوبی را این چنین مورد خطاب قرار داد:

وَ نَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ‌ (۱۵)

نوح علیه السّلام به پروردگارش عرض کرد: «پروردگارا! پسرم از خاندان من است؛ و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است؛ و تو از همه حکم کنندگان برتری!
در برابر این پرسش که به تصریح آیات یاد شده هیچ از سر اعتراض و اعمال مهر پدری نبود و تنها برخاسته از ناآگاهی این پیامبر بزرگ الهی از نفاق فرزند خویش بود، پاسخ شنید که:

قَالَ یَا نُوحُ علیه السّلام إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ‌ (۱۶)

فرمود : «اى نوح، او از اهل تو نیست! او عمل غیر صالحی است[ فرد ناشایسته ای است]! پس، آنچه را از آن آگاه نیستی، از من مخواه! من به تو اندرز مى‏دهم تا از جاهلان نباشی!
در این خصوص گروهی معتقدند که نوح با دیدن عظمت طوفان و هلاک فرزند، مهر پدری اش جنبید و از خداوند نجات او را درخواست کرد و برخی دیگر در مقابل معتقدند او هیچ گونه درخواستی نداشت و صرفاً با توجه به اهل بیت دانستن فرزند و وعده خداوند برای نجات آنان در پی رفع ابهام بود. در اینجا توجه به این نکته ضروری است که وعده خداوند در ماجرای طوفان، هلاک کافران و ظالمان بود و در هیچ جا از سوی خداوند تصریح نشده بود که همه ی مؤمنان از آن جا سالم به در خواهند برد. از این رو بود که نوح تمامی کشتگان طوفان را از گروه ظالمان تلقی نمی کرد و لذا برای فرزند خود دست به دعا برداشت و ظاهراً از خداوند طلب بخشش گناه سرپیچی او-و نه گناه کفر و نفاق-را نمود.
این تفسیر با سؤال و درخواست نوح علیه السّلام از خداوند در این مورد و پاسخ خداوند نیز سازگارتر است، چرا از ظاهر آیات برمی آید نوح تنها پرسشی که برای رفع ابهام مطرح نکرده و حقیقتاً در مورد فرزند خویش درخواستی داشت. این در حالی است که پیش از آن این پیامبر بزرگ الهی به تعلیم خداوند در ماجرای نفرین، به جدّ، هلاک همه کافران را درخواست کرده بود و رأفت نسبت به فرزند و بازگشت از محتوای نفرین، از شأن پیامبران بزرگ به دور است.
و اما آخرین و مهمترین نکته ای که در خصوص طوفان نوح علیه السّلام مطرح است گستره آن است. در این که آیا طوفان نوح علیه السّلام جهانی بوده و همه کره خاکی را فراگرفته یا گستره آن تنها منطقه بین النهرین را در برگرفته است، اختلاف است. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان(۱۷) ضمن بحثی مفصل از این نظریه دفاع می نماید که طوفان جهانی بوده و به تبع آن معلوم می شود که دعوت نوح پیامبر علیه السّلام نیز جهانی بوده است. این دعوت یا به واسطه اعزام مبلغان و نمایندگانی به دیگر سرزمین ها صورت گرفته یا اساساً در آن روزگار تنها همان نقطه از زمین مسکون بوده و فرزندان آدم علیه السّلام در آن زندگی می کرده اند. این فرض اخیر در عین حفظ جنبه جهانی دعوت با فرض منطقه ای بودن طوفان نیز سازگار است. در هر حال استدلال های مربوط به جهانی بودن گستره طوفان از وضوح و قدرتی برخوردار است که جایی برای این تلائمات باقی نمی گذارد.
با طوفان نوح علیه السّلام، هبوط آدم علیه السّلام و فرزندانش به زمین نقطه عطف دیگری را درنوردید و بشر وارد مرحله تازه ای از حیات خود بر کره خاک شد. پس از این نیز در تاریخ به وقایعی دیگر خواهیم رسید که با ظاهری دهشتناک و فاجعه آمیز نقش بسیار مثبتی را در پیشبرد تاریخ ایفا نموده اند. این همراهی عسر و یسر و شدت و فرج از همان ابتدای تاریخ به عنوان سازو کاری برای آبدیده شدن مؤمنان و پیشبرد امر ظهور دیده شده است. با طوفان نوح علیه السلام تمامی دستاوردهای شیطان در فاصله میان آدم تا نوح علیه السّلام برباد رفت و گروهی اندک اما اینک با تجربه ای بس گرانبها گسترش دین خداوند را در زمین آن روز ادامه دادند. در روایت (۱۸) است که نوح پیامبر(علیه السّلام) اینان را در زمین با نظم خاصی پراکند تا منادی دین توحید و جهانگیر ساختن آن باشند.
این مقطع، نخستین مقطع شکل گیری ملک در زمین است که به نام “دولت نوح علیه السّلام” در روایات از آن نام برده شده است. بر این اساس بایستی این جریان را نخستین فرایند تمدن سازی بشر دانست که تمدن های پس از آن همه به این دولت نوحی وامدار بوده اند، چه تمدن های توحیدی و چه تمدن های شرک آلود که بنابر احتمالی معقول، از تحریف تمدن های دینی به وجود آمده اند.

پی نوشت ها :

۱- به تصریح روایات، مسجد کوفه خانه نوح و ادریس علیه السّلام بوده است.(روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج۲، ص ۳۳۷).
۲- سوره صافات، آیه ۷۹٫
۳- امام محمد باقر گفته: «پیامبران صاحب شریعت پنج اند: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد».(خصال، ج۱، ص ۲۴۲)
عثمان بن عیسی از سماعه روایت می کند که به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم آیه (ای رسول ما تو هم مانند پیغمبران اولوالعزم (در تبلیغ دین خدا و تحمّل اذیّت امّت) صبور باش) فرمود (آنها) نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد علیهم السّلام اند. درود خدا بر آنها و همه پیامبران باد، عرض کردم چگونه آنها اولوالعزم شدند؟ فرمود زیرا نوح مبعوث شد با کتاب و دین، و هر کس بعد از نوح آمد پیرو کتاب و مرام او بود تا وقتی ابراهیم علیه السّلام صحف را آورد با قانون نسخ کتاب نوح نه اینکه به او کافر شد (بلکه مرام او را تکمیل فرمود) پس هر که بعد از ابراهیم آمد پیرو صحف و شریعت ابراهیم بود تا وقتی موسی تورات و قانون نسخ صحف را آورد، پس هر پیامبری بعد از موسی آمد، پیرو تورات و شریعت موسی شد تا مسیح انجیل و قانون نسخ مرام موسی را آورد، پس هر پیامبری بعد از مسیح آمد پیرو شریعت و آئین او شد تا وقتی محمد صلی الله علیه و آله و سلم آمد و قرآن، و شریعت خویش را آورد، و حلال او را تا روز قیامت حلال، و حرام او تا روز قیامت حرام است، اینهایند، پیامبران اولوالعزم.(شیعه در پیشگاه قرآن و اهل بیت علیهم السلام، ص ۴۴۴)
۴-سوره عنکبوت آیه ۱۴:وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَ هُمْ ظَالِمُونَ‌
و به راستى، نوح را به سوى قومش فرستادیم، پس در میان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ کرد، تا طوفان آنها را در حالى که ستمکار بودند فرا گرفت.
۵- أبِی رَحمَهُ اللهُ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی الْعَطَّارُ عَنْ مَحَمَّدِ بْنِ احْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُوسَی بِنِ عُمَرَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مَحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی عَن غالِبٍ عَنْ ابِی خالِدٍ عَنْ حُمْرانَ عَن أبَی جَعفَرٍ ع فِی قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ-وَ ما آمَنَ مَعَهُ اِلَّا قَلیلٌ قالَ کانُوا ثَمَانیةِ (معانی الأخبار، ص ۱۵۱) و نیز داستان پیامبران یا قصه های قرآن از آدم تا خاتم، ص ۱۵۵٫
۶- از حضرت علی علیه السّلام نقل شده که: وقتی خداوند تعالی هلاکت قوم و نوح را اراده فرمود، چهل سال زنان و مردان آن قوم را عقیم نمود، بطوری که هیچ فرزندی میانشان به دنیا نیاید و وقتی که ساخت کشتی به اتمام رسید خداوند به نوح وحی کرد که آنها را به زبان سریانی ندا دهد، همه چهارپایان و حیوانات حاضر شدند، آن وقت از هر جنس یک زوج نرّ و مادّه را وارد کشتی نمود و مجموع انسان هایی که به او ایمان آورده بودند هشتاد مرد بودند.(قصص الانبیاء (قصص قرآن)، ص ۱۲۰)
۷-وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً گفت گروهی قبل از حضرت نوح علیه السّلام بودند که از دنیا رفتند. مردم از مردن ایشان غمگین شدند. شیطان پیش آنها آمد و مجسمه های آنها را ساخت تا به آنها انس بگیرند. وقتی زمستان شد آن مجسمه ها را بردند میان خانه ها، آن قرن گذشت در قرن بعد ابلیس پیش آنها آمد و گفت اینها خدایانی بودند که آباء شما آنها را می پرستیدند. بت پرست شدند و گروه زیادی گمراه گردیدند. نوح آنها را نفرین کرد و هلاک شدند لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً گفت ود بتی بود متعلق به قبیله کلب و سواع مال هذیل بود و یغوث متعلق به مراد و یعوق مربوط به قبیله همدان و نسر مال حصین (احتجاجات-ترجمه جلد چهارم بحارالانوار، ج۱، ص ۲۴۵).
۸-۱-آدم ابوالبشر نهصد و سی سال زندگانی کرد۲- نوح علیه السّلام دو هزار و چهار صد و پنجاه سال ۳- اسماعیل بن ابراهیم یک صد و بیست سال ۴- اسحق بن ابراهیم یک صد و هشتاد سال ۵- یعقوب بن اسحاق یکصد و چهل سال ۶- یوسف بن یعقوب یکصد و بیست سال ۷- موسی علیه السّلام یک صد و سی و شش سال ۸- هارون یک صد و سی و سه سال ۹- داود علیه السّلام صد سال که چهل سال آن سلطنت کرد ۱۰-سلیمان بن داود هفتصد و دوازده سال. محمد بن صالح بزاز گوید از حسن بن علی بن محمد عسکری علیه السّلام شنیدم می فرمود براستی قائم بعد از من همان پسر من است و اوست که طول عمر و غیبت او به روش پیغمبرانست تا آنکه برای طول مدت دلها سخت می گردد و در عقیده به امامت او ثابت نماند مگر کسی که خدای عز و جل ایمان را در دلش نقش کرده و او را با روح از طرف خود تابیده کرده (کمال الدین-ترجمه کمره ای، ج۲، ص ۲۰۴)
۹- سوره هود:َ حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَ فَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ مَا آمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ‌ (۴۰) وَ قَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَ مُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ‌ (۴۱) وَ هِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَ نَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَ کَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَ لاَ تَکُنْ مَعَ الْکَافِرِینَ‌ (۴۲) قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ‌ (۴۳) وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْمَاءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌ (۴۴) وَ نَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ‌ (۴۵) قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ‌ (۴۶)قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْأَلَکَ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ إِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَ تَرْحَمْنِی أَکُنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ‌ (۴۷) قِیلَ یَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَ بَرَکَاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ‌ (۴۸) تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ‌ (۴۹)
و [نوح] گفت: « در آن سوار شوید. به نام خداست روان‏شدنش و لنگر انداختنش، بى گمان پروردگار من آمرزنده مهربان است. »( ۴۱) و آن [کِشتى] ایشان را در میان موجى کوه‏آسا مى‏بُرد، و نوح پسرش را که در کنارى بود بانگ درداد : « اى پسرک من، با ما سوار شو و با کافران مباش. »(۴۲)گفت: « به زودى به کوهى پناه مى‏جویم که مرا از آب در امان نگاه مى‏دارد. » گفت : « امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاهدارنده‏اى نیست، مگر کسى که [ خدا بر او ] رحم کند. » و موج میان آن دو حایل شد و [ پسر ] از غرق‏شدگان گردید.( ۴۳) و گفته شد: « اى زمین! آب خود را فرو بر، و اى آسمان، [ از باران ] خوددارى کن. » و آب فرو کاست و فرمان گزارده شده و [ کشتى ] بر جودى قرار گرفت. » و گفته شد : « مرگ بر قوم ستمکار. »( ۴۴)و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: « پروردگارا، پسرم از کسان من است، و قطعاً وعده تو راست است و تو بهترین داورانى.»( ۴۵) فرمود: « اى نوح، او در حقیقت از کسان تو نیست، او [ داراى ] کردارى ناشایسته است. پس چیزى را که بدان علم ندارى از من مخواه. من به تو اندرز مى‏دهم که مبادا از نادانان باشى. »( ۴۶) گفت: « پروردگارا، من به تو پناه مى‏برم که از تو چیزى بخواهم که بدان علم ندارم، و اگر مرا نیامرزى و به من رحم نکنى از زیانکاران باشم. »( ۴۷) گفته شد: « اى نوح، با درودى از ما و برکت هایى بر تو و بر گروه‏هایى که با تواند، فرود آى. و گروه‏هایى هستند که به زودى برخوردارشان مى‏کنیم، سپس از جانب ما عذابى دردناک به آنان مى‏رسد. »( ۴۸) این از خبرهاى غیب است که آن را به تو وحى مى‏کنیم. پیش از این نه تو آن را مى‏دانستى و نه قوم تو. پس شکیبا باش که فرجام [ نیک ] از آنِ تقواپیشگان است.
سوره نوح: قَالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِی وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ یَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاَّ خَسَاراً (۲۱) وَ مَکَرُوا مَکْراً کُبَّاراً (۲۲) وَ قَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَکُمْ وَ لاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَ لاَ سُوَاعاً وَ لاَ یَغُوثَ وَ یَعُوقَ وَ نَسْراً (۲۳) وَ قَدْ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ لاَ تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلاَّ ضَلاَلاً (۲۴) مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَاراً (۲۵) وَ قَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّاراً (۲۶) إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَ لاَ یَلِدُوا إِلاَّ فَاجِراً کَفَّاراً (۲۷) رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِمَنْ دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ لاَ تَزِدِ الظَّالِمِینَ إِلاَّ تَبَاراً
نوح گفت: «پروردگارا، آنان نافرمانى من کردند و کسى را پیروى نمودند که مال و فرزندش جز بر زیان وى نیفزود.( ۲۱) و دست به نیرنگى بس بزرگ زدند.( ۲۲)و گفتند: زنهار، خدایان خود را رها مکنید، و نه « وَدّ » را واگذارید و نه « سُواع » و نه « یَغُوث » و نه « یَعُوق » و نه « نَسْر » را.( ۲۳) و بسیارى را گمراه کرده‏اند. [ بار خدایا، ] جز بر گمراهى ستمکاران میفزاى. »( ۲۴) [تا] به سبب گناهانشان غرقه گشتند و [ پس از مرگ ] در آتشى درآورده شدند و براى خود، در برابر خدا یارانى نیافتند.( ۲۵) و نوح گفت: « پروردگارا، هیچ کس از کافران را بر روى زمین مگذار،( ۲۶) چرا که اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مى‏کنند و جز پلیدکارِ ناسپاس نزایند.( ۲۷) پروردگارا، بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى که در سرایم درآید، و بر مردان و زنان باایمان ببخشاى، و جز بر هلاکت ستمگران میفزاى.»
۱۰- ابوبصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کرده است: خوب مسجدی است مسجد کوفه، و در آن هزار پیغمبر و هزار وصیّ پیغمبر نماز خوانده اند، (و در آن زمان حضرت نوح علیه السّلام) تنّور(آب، جوی آب، جایگاه آب رودخانه) از آن فوران کرد و در آن کشتی نوح ساخته و آماده شد، در طرف راست آن روضه رضوان است و در وسط آن باغی است از باغ های بهشت قرار دارد.(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص ۳۰)
از امام صادق علیه السّلام نقل شده: خداوند تعالی به نوح علیه السّلام در حالی که او در کشتی قرار داشت وحی کرد یک هفته پیرامون کعبه طواف کند و او چنین کرد، سپس وارد آب شد در حالی که آب تا زانویش را فراگرفته بود، آنگاه تابوتی را از آب بیرون آورد که در آن استخوان های آدم علیه السّلام بود و تابوت را به داخل کشتی منتقل ساخت و بارها به دور کعبه طواف نمود، آنگاه به باب کوفه و وسط مسجد آن رسید و جماعتی که با نوح در کشتی بودند پراکنده شدند، سپس تابوت را در محلّی به نام (غری) دفن نمود (قصص الأنبیاء (قصص قرآن)، ص ۹۷).
۱۱- سوره هود، آیه ۴۱٫
۱۲- تبار انحراف، ص ۶۶٫
۱۳- سوره تحریم، آیه ۱۰٫
۱۴- سوره هود، آیه ۴۰٫
۱۵- سوره هود، آیه ۴۵٫
۱۶- سوره هود، آیه ۴۶٫
۱۷- نوح علیه السّلام همچنان که از سوره هود و مؤمنون استفاده می شود مشغول ساختن کشتی بود تا اینکه آن را به اتمام رسانید و امر خدای تعالی مبنی بر نزول عذاب صادر شد، و آن تنور شروع به جوشیدن کرد، در این هنگام خداوند متعال به آن جناب وحی فرستاد که از هر حیوان یک جفت نر و ماده، سوار کشتی کند و نیز اهل خود را به جز افرادی که مقدر شده بود هلاک شوند یعنی همسرش که خیانت کار بود و فرزندش که از سوار شدن امتناع ورزیده بود و نیز همه آنهایی که ایمان آورده بودند سوار کند. و از سوره قمر برمی آید که همین که آنها را سوار کرد خدای تعالی درهای آسمان را به آبی ریزان باز کرد، و زمین را به صورت چشمه هایی جوشان بشکافت، آب بالا و پایین برای تحقق دادن امری که مقدر شده بود دست به دست هم دادند. و نیز از سوره هود استفاده می شود که رفته رفته آب زمین را فراگرفت و بالا آمد و کشتی را از زمین کند، کشتی در موجی چون کوه های بلند سیر می کرد، و طوفان همه مردم روی زمین را فراگرفت و همه را در حالی که ستمگر بودند هلاک کرد، و خدای تعالی به آن جناب دستور داده بود همین که در کشتی مستقر شدند خدا را در برابر این نعمت که از شر قوم ستمکار نجاتشان داد حمد بگویند و در پیاده شدن از او برکت خواهند و نوح علیه السّلام گفت: “الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌ ” و نیز گفت: ” رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلاً مُبَارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ‌”.
پایان یافتن داستان و پیاده شدن نوح و همراهانش به زمین:
بعد از آنکه طوفان به دلیل آیه ۷۷ سوره صافات عالم گیر شده و مردم روی زمین همه غرق شدند، خدای تعالی به زمین فرمان داد تا آب خود را ببلعد، و به آسمان نیز فرمان داد تا از باریدن بایستد، آب از ظاهر زمین کاسته شد، و کشتی بر بالای کوه جودی قرار گرفت و فرمان”قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ‌-دوری باد بر علیه ستمکاران” صادر شد، آن گاه خدای تعالی به نوح وحی کرد که: ای نوح! از کشتی پایین آی و با سلامی از ناحیه ما، و برکاتی بر تو و امت هایی که با تواند پیاده شو، که بعد از این طوفان، دیگر هیچگاه دچار طوفانی عالم گیر نخواهند شد. چیزی که هست بعضی از این نجات یافتگان امت هایی هستند که خدا در دنیا از متاع های زندگی دنیا برخوردارشان می کند، و سپس عذابی دردناک آنان را فرا می گیرد، سپس نوح و همراهان او از کشتی خارج شده و در زمین قرار گرفتند و خدا را به توحید و اسلام پرستیدند، و زمین را به ارث دست به دست به ذریه های خود سپردند، و خدای سبحان تنها ذریه نوح را باقی گذاشت.(المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۰، ص ۲۵۰)
۱۸- برخی از اصحاب ما از امام صادق علیه السّلام روایت می کنند که فرمود: نوح دو هزار و سیصد سال عمر کرد، هشتصد و پنجاه سال پیش از آنکه به پیامبری برانگیخته شود و نهصد و پنجاه سال در میان مردم ایشان را به سوی خدا فرا می خواند و پانصد سال پس از طوفان، که کشتی فرود آمد و آب فرو نشست و شهرها را از نو بنیاد نهاد و فرزندانش را در شهرها جا داد.(الکافی، ج۸، ص ۲۸۴).

منبع مقاله :
همایون، محمد هادی؛(۱۳۹۰)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول۱۳۹۰

پیامبران و مهدویت-قسمت سوم

۱٫ ظهور ابراهیم بت شکن علیه السّلام

حضرت ابراهیم علیه السّلام به عنوان دومین پیامبر اولوالعزم به نقل تورات در حدود چهار هزار سال (۱) پیش در عراق کنونی و باز در کوفه متولد شد(۲) و در منطقه ای به نام بابل(۳) دعوت خود را آغاز کرد. رواج بت پرستی و ظهور طاغوتی همچون نمرود در سرزمینی که مدتی نه چندان طولانی پیش از آن طوفان نوح علیه السّلام را تجربه کرده بود و در میان فرزندان کسانی که همه از ایمان آورندگان به نوح علیه السّلام و از نجات یافتگان از طوفان بودند، نشان می دهد که در این فاصله شیطان به جد تلاش کرده تا جریان آب را از همین سرچشمه و پیش از آن که پر شود در اختیار خویش گیرد. رواج بت پرستی به حدی است که ابراهیم علیه السّلام در خانه یک بت پرست بت تراش به نام آزر بزرگ می شود. از این رو است که در این مقطع برنامه ریزی برای تشکیل ملک وارد مرحله ای متمایز شده و موضع امامت و رهبری و طراحی بلندمدت در دستور کار پیامبران قرار می گیرد. ابراهیم علیه السّلام نخستین پیامبری است که پس از آزمایشهای سخت و عجیب به مقام امامت می رسد و چون آن را برای ذریه خویش نیز تقاضا می کند پاسخ می شنود که این امر دائر مدار وراثت نبوده و تنها با بروز شایستگی ها قابل تجلی و واگذاری است.(۴) اما به هر حال از این مقطع به بعد هر آنچه در تاریخ انبیا و درگیری آن با حزب شیطان رخ داده به نحوی وامدار این پیامبر بزرگ و ذریه فرزندان او است.
در آغاز کار و با رسیدن ابراهیم علیه السّلام به سنین جوانی با واقعه بت شکنی در روز جشن نمرودیان دعوت وی آشکار می شود. نمرود که از پیش از این واقعه منتظر ظهور ابراهیم بود-و حمل مخفی وی گواهی بر این مدعا است-(۵) به شدت با این موضوع در همان ابتدای کار برخورد کرده و با به راه انداختن عملیاتی روانی مردم را به مجازات ابراهیم علیه السّلام تحریک می کند تا از گرایش ایشان به دین ابراهیم علیه السّلام و قهرمان شدن او پس از شهادت جلوگیری کرده باشد:

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ‌ (۶)

گفتند: «او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید، اگر کاری از شما ساخته است!
مردم جمع شده و با گردآوردن هیزم بسیار که نشانه عمق دشمنی و ترس نمرود از ابراهیم علیه السّلام و تلاش او برای نابودی قطعی حزب الله است با یک مشکل مواجه می شوند: شدت آتش به حدی بود که کسی توان نزدیک شدن به آن را نداشت و انتقال ابراهیم به درون آن ناممکن می نمود. در اینجا و بر اساس روایات، (۷) شیطان ساخت منجنیق را به عنوان یک وسیله جنگی و مخرب به ایشان آموزش می دهد تا ابراهیم علیه السّلام را به وسیله آن به درون آتش پرتاب کنند. این مقطع یکی از صحنه های تجسم شیطان و در عین حال آموزش امور و ابزارهای مخرب به بشر و حزب خویش در مقابل آموزش های تمدن ساز انبیا علیهم السّلام است. در ادامه در مقاطع مهم دیگر که در آن سرنوشت تقابل این دو حزب به نقاط باریکی می رسد حضور شیطان و دخالت مستقیم او را خواهیم دید.

۲٫ هجرت ابراهیم علیه السّلام

به هر حال و با گلستان شدن آتش ابراهیم علیه السّلام و نجات وی، این راه به شکست می انجامد و ابراهیم علیه السّلام تا مدتی در میان قوم خویش به دعوت دین خدا می پردازد. در اینجا است که نه بر اثر فشار نمرودیان-که با بروز آن معجزه توان مقابله با ابراهیم علیه السّلام را از دست داده بودند-که با امر الهی ابراهیم علیه السّلام مأمور به مهاجرت می شود.(۸) هجرت در همیشه تاریخ و برای مردان بزرگ راهی بوده است برای حرکت به سمت گشایش و بنای تمدن های جدید.
“به گفته توین بی عضوهایی از برخی تمدن ها، اغلب هنگامی نفوذ و بها می یابند که برای مدتی از جامعه خود هجرت کنند.”(۹)
هجرت انبیا در این مهمترین و سازنده ترین هجرت های تاریخ بوده است. مولانا در اشعار خود این موضوع را به زیبایی تمام به نظم کشیده است.

نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر***سفر فتادش تا مصر و شد شه والا
نگر به موسی عمران که از بر مادر***بمدین آمد و زان سیر گشت او مولا
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر***چو آب چشمه حیوانست محیی موتا
نگر به صورت خضر و به سیرت الیاس***که یافتند ز سیر آن حیات روح افزا
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت***کشید لشکر و بر مکه گشت او والا

مقصد هجرت ابراهیم علیه السّلام دومین سرزمین راهبردی و تعیین کننده در این راستا را برای ما عیان می کند. سرزمین فلسطین که آن را “لولای سه قاره” نیز نامیده اند(۱۰)، به نحوی در محل تلاقی سه قاره مهم آسیا، افریقا و اروپا قرار گرفته است که می توان آن را “چهار راه جهان” نیز دانست. امروزه و با گسترش فناوری های ارتباطی که مرزها را در نوردیده و جغرافیا را تا حد زیادی از مجموع معادلات جهانی حذف نموده است. باز هم شاهد اهمیت این سرزمین آخرالزمانی هستیم. گسترش و شکوفایی تجارت از سوی فنیقی ها از این سرزمین و توسعه کار با اعداد و محاسبات به تبع آن(۱۱) و همچنین روحیه تاجرمآبانه لبنانی ها در دوران معاصر و جایگاه قابل توجه بیروت تا پیش از جنگ های داخلی همه مؤید این نکته است. در میان کشورهای جهان شاید لبنان تنها کشوری باشد که بدون اعمال سیاست های پذیرش مهاجر دارای تنوع فرهنگی است و چند فرهنگی بودن به راحتی از خلال توقفی کوتاه در آن قابل مشاهده است.
ابراهیم علیه السّلام با هدف هجرت و تبلیغ دین خداوند از این مکان مهم که نه تنها کالا که عقاید و دین نیز از آنجا قابل انتشار است، به همراه همسر خود ساره راهی این سفر سرنوشت ساز می شود. در سرزمین فلسطین ابراهیم علیه السّلام که ابتدا از همسرخود دارای فرزندی نمی شود با دخالت او با کنیز وی هاجر ازدواج کرده و در ۸۶ سالگی از او دارای فرزندی به نام اسماعیل می شود. در ادامه و با بشارت فرشتگان که در قرآن کریم (۱۲) نقل آن آمده است از ساره نیز در سن صد سالگی ابراهیم علیه السّلام و نود سالگی ساره دارای فرزند پسر دیگری به نام اسحاق می گردد.(۱۳)

۳٫ فرزندان ابراهیم علیه السّلام

شاید توجه به داستان فرزندان ابراهیم علیه السّلام در قرآن کریم بتوان تنها مربوط به معجزه خداوند در صاحب فرزند شدن ابراهیم در سنین پیری و کهولت ندانست. این دو فرزند در ادامه داستان هر کدام نقشی اساسی را در پیشبرد امر خداوند و استقرار ملک جهانی اسلام از طریق ذریه ی خویش ایفاء می نماید.
یکی از این دو فرزند، حضرت اسحاق علیه السّلام مأمور پی گیری دعوت پدر در همان مقطع زمانی در این سرزمین می شود که جریان پیامبران بزرگ بنی اسرائیل از همین نقطه تاریخی آغاز می شود تا پس از طی فراز و نشیبهای بسیار به عروج عیسای روح الله علیه السّلام ختم شود.
فرزند دیگر این پیامبر بزرگ الهی، اسماعیل ذبیح الله علیه السلام با طراحی ای آخرالزمانی به عنوان ذخیره خداوند در بیابانهای خشک حجاز اسکان می یابد تا نطفه پیامبر آخرالزمان را از هجوم تندباد حوادث و دخالت حزب شیطان در امان نگاه دارد و از اصلاب شامخه و ارحام مطهره بگذراند تا آن زمان که وعده الهی در خصوص بعثت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم محقق می شود.
از اینجا در بررسی جغرافیایی مان پس از عراق و فلسطین وارد سومین سرزمین به نام حجاز می شویم، سرزمینی خشک و لم یزرع و میزبان خانه خدا به عنوان نخستین خانه ای که خداوند برای مردم قرار داد.(۱۴) این مکان مقدس و قبله مسلمانان از لحاظ زمین شناختی بر روی صحفه ای قرار دارد که به صفحه عربی مشهور است. می دانیم در مرکز صفحه های زمین شناسی از لحاظ وجود آتشفشان ها و به تبع آن زلزله با ثبات بیشتری مواجه هستیم تا کناره های آن. کعبه در میانه راه شرق تا غرب، بر روی صفحه عربی و در جدال میان رشته کوه های زاگرس و دریای سرخ یکی از باثبات ترین مناطق جغرافیایی جهان است. ظاهراً به همین دلیل است که در دو سوی جهان یعنی شرق آسیا و به ویژه کشور ژاپن در شرق، و غرب آمریکا یعنی ایالت سانفرانسیسکو با زلزله های شدیدتری مواجه هستیم و شاید از همین رو باشد که در میان روایات مربوط به نشانه های قیامت نیز به دو (۱۵) خسف اشاره شده است: خسفی در شرق و خسفی در غرب. در روایات ما نیز موضوع گسترش زمین و خشکی از زیر کعبه وجود دارد که به دحوالارض مشهور است.(۱۶) ظاهراً نخستین بخش کره زمین که به شکل خشکی از زیر آب درآمد و امکان زیست موجودات خشکی از جمله انسان را فراهم آورد، همین نقطه بود که امروزه کعبه مشرفه بر روی آن قرار دارد.
خداوند در قرآن کریم مأموریت هجرت به این سرزمین را از زبان خلیل خویش چنین بیان می فرماید:

رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاَةَ…(۱۷)

پروردگارا! من پاره ای از ذریه ام را در بیابانی غیر قابل کشت نزد خانه محرّم تو جای دادم تا نماز را بپا دارند.
ابراهیم علیه السّلام مأمور می شود تا با باقی ماندن خود و اسحاق علیه السّلام و ذریه او در فلسطین، اسماعیل علیه السّلام را همراه با مادرش هاجر در این بیابان خشک جای دهد و با این اقدام به ظاهر غیر قابل توجیه و در باطن سرشار از دوراندیشی الهی، زمینه را برای بقای دین خداوند و استمرار آن در این سرزمین، پس از آن که جریان اسحاق علیه السّلام و ذریه او در فلسطین به ناکامی رسید، فراهم سازد. می دانیم که اقامه نماز در فرهنگ قرآنی به عنوان یکی از دستاوردهای تمکّن در زمین قلمداد شده است:

الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ…(۱۸)

آنان که چون در زمین تمکّنشان دهیم نماز را بپا دارند.
و سرانجام این که مصداق اتم و اکمل تمکّن در زمین مربوط است به قیام آخرین ذخیره الهی در آخرالزمان و تشکیل ملک عظیم اسلام:

وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنّن لهم دینهم الذی ارتضی لهم…(۱۹)

خداوند آنان را که از میان شما ایمان آورند و عمل صالح انجام دهنده وعده داده است که در زمین خلافتشان دهد همچنان که دیگرانی را که پیش از آنان خلافت داد و دینی را که برای آنان پسندیده است برایشان تمکین دهد.
اگرچه نمی توان بر اساس این آیات تمکن در زمین را تنها لازمه اقامه صلاه دانست، اما از کنار هم قراردادن این سه آیه به روشنی در می یابیم که موضوع هجرت حضرت اسماعیل علیه السّلام همراه با مادر بزرگوار و فداکار خویش به سرزمین حجاز زمینه سازی ای بوده است برای فراهم ساختن مقدمات بعثت پیامبر آخرالزمان عجل الله تعالی فرجه الشرف و بر پا ساختن حکومت نهایی و جهانی اسلام در گستره زمین.
به هر حال در اینجا پی گیری داستان این هجرت را متوقف کرده و به سرزمین فلسطین باز می گردیم تا تعقیب کنیم آنچه در ادامه بر ابراهیم و اسحاق علیه السّلام و ذریه او در راستای مستقر ساختن ملک گذشت. پس از به پایان رساندن این جریان دوباره به حجاز خواهیم آمد و موضوع را در این سرزمین مقدس پی خواهیم گرفت.

پی نوشت ها :

۱- به عقیده اهل کتاب (در نتیجه جمع بندی حوادث کتاب مقدس) حضرت ابراهیم علیه السلام ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد، یعنی حدود ۴۰۰۰ سال پیش در شهر اور به دنیا آمد و به گفته تورات در آغاز ابرام (یعنی پدر بلندمرتبه) نامیده می شد. خدای متعال نام وی را در سن نود و نه سالگی به ابراهیم (یعنی پدر اقوام) تبدیل کرد. شهر اور نزدیک یک قرن پیش در عراق در ساحل فرات از زیر خاک بیرون آمد و در آثار باستانی بسیاری در آنجا یافت شد. (آشنایی با ادیان بزرگ، توفیقی، ص ۷۳)
۲- امام صادق علیه السّلام می فرمایند: محل تولّد ابراهیم علیه السّلام در قریه ای از قراء کوفه به نام (بکوث) بود و پدر او از اهالی آن قریه بود. (الکافی، ج۸، ص ۳۷۰)
۳- ابراهیم علیه السّلام در شهر بابل سال های متمادی قیام بدعوت نمود و کسی دعوت او را نپذیرفته و در مقام تهدید و آزار او برآمدند تا اینکه او را محکوم بسوزانیدن نمودند.(الکافی، ج۱، ص ۱۷۵)
روح قدس ابراهیم خلیل که قریب هفتاد سال یکه و تنها پرچم توحید و خداپرستی را در سرزمین ظلمانی بابل به اهتزاز درآورد و احدی به او ایمان نیاورد و با کمال قدرت در مقام مبارزه با او درآمدند دعوت او را نپذیرفتند و لحظه ای خسته نشده تا آنکه که بتها و خدایان ساختگی آنها را بشکند و او را به عقوبت سوختن در آتش محکوم می نمایند هرگز فرشتگان مقرب هم چه خلوص در عبودیت را ندیده و نشنیده و تصور نداشتند (الکافی، ج۱، ص ۹۸).
۴- سوره بقره، آیه ۱۲۴:وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‌
و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید، [ خدا به او ] فرمود: « من تو را پیشواى مردم قرار دادم.» [ ابراهیم ] پرسید: « از دودمانم [ چطور ] ؟ » فرمود: « پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد.»
۵- داستان حضرت ابراهیم که قرآن مجید آن را ذکر فرموده که مادرش او را بطور پنهانی زائید و در غار پنهان نمود تا بحدّ بلوغ رسید. بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج۵۱، ص ۲۰۱)
و نیز نک: و قد أجمع العلماء من الملل علی ما کان من ستر ولادة أبی ابراهیم الخلیل ع-و أمه لذلک و تدبیرهم فی إخفاء أمره عن ملک زمانه لخوفهم علیه منه (الفصول العشرة، ص ۵۸)
تمام تاریخ نویسان اسلامی و غیراسلامی به طور اتفاق نقل کرده اند که ولادت «ابراهیم» خلیل (علیهاالسلام) از ترس کشته شدن به دست پادشاه زمانش به گونه ای انجام شد که احدی از خویشان بر آن آگاهی نیافت.
۶- سوره انبیاء، آیه ۶۸٫
۷- امام علیه السّلام فرمود: نمرود دستور داد در سواد کوفه هیزم جمع کنند و این هیزم در قریه ای به نام قطنانا در کنار کوثا فراهم آوردند، نمرود امر کرد در آنجا آتشی افروختند و خواستند ابراهیم علیه السّلام را در میان آتش بیاندازند ولی از این کار ناتوان شدند. شیطان آمد و برای آنها منجنیق درست کرد و ابراهیم را در آن گذاشتند و به آتش انداختند.(بحار الأنوار لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج۶۸، ص ۱۵۶)
۸- سوره صافات: قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیَاناً فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ‌ (۹۷) فَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ‌ (۹۸) وَ قَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ‌ (۹۹) رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ‌ (۱۰۰) فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ‌ (۱۰۱)
گفتند: « برایش [کوره] خانه‏اى بسازید و در آتشش بیندازید. »(۹۷) پس خواستند به او نیرنگى زنند و [لى] ما آنان را پَست گردانیدیم.(۹۸)و [ابراهیم] گفت: « من به سوى پروردگارم رهسپارم، زودا که مرا راه نماید.(۹۹) «اى پروردگار من ! مرا [فرزندى] از شایستگان بخش. (۱۰۰) پس او را به پسرى بردبار مژده دادیم.(۱۰۱)
سوره عنکبوت، آیه ۲۶: فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ‌ (۲۶)
پس لوط به او ایمان آورد و [ابراهیم] گفت: «من به سوى پروردگار خود روى مى آورم، که اوست ارجمند حکیم. »(۲۶) ۹- واحدی، محمدصادق، فلسفه زمین گردی در قرآن، در مجموعه مقالات نخستین همایش جهانگردی و جمهوری اسلامی ایران، کیش، اسفندماه ۱۳۷۶، ج۳، ص ۳۶۳٫
۱۰- ر.ک: رحمانی، شمس الدین، لولای سه قاره.
۱۱- تاد، لویس پل، کنت اس کوپر، کلارنس وودراو سورنسن، تاریخ تمدن و زندگی مردم جهان، مترجم: هاشم رضی، ص ۱۵۴٫
۱۲- فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ‌ (سوره صافات، آیه ۱۰۱): پس او را به پسرى بردبار مژده دادیم.
۱۳- تاریخ طبری، /ترجمه، ج۱، ص ۱۸۷٫
۱۴- سوره آل عمران، آیه ۹۶:إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکاً وَ هُدًى لِلْعَالَمِینَ‌
در حقیقت، نخستین خانه‏اى که براى [عبادت] مردم، نهاده شده، همان است که در مکه است و مبارک، و براى جهانیان [ مایه ] هدایت است.
۱۵- قالَ رَسُولُ اللهِ ص لَا تَقُومُ السَّاعَهُ حَتَّی تَکُونَ عَشْرُ آیاتِ الدَّجَّالُ وَ الدُّخانُ وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِن مَغْرِبَها وَ دابَّهُ الأرضِ وَ یَأجُوجُ وَ مأجُوجُ وَ ثَلاثٌ خُسُوفٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزِیرَةِ الْعَرَبِ وَ نارٌ تَخْرُجُ مِنْ قَعْرٍ عَدَنٍ تَسُوقُ النَّاسَ اِلَی المَحَشرِ تَنزِلُ مَعَهُم اِذا نَزَلُوا وَ تُقِیلَ مَعَهُم اذَا قالُوا.(الخصال، ج۲، ص ۴۳۲ و…)
حذیفة بن اسید گفت: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از حجره خود به سوی ما متوجه شد و ما درباره قیامت گفتگو می کردیم، حضرت فرمود: قیامت برپا نمی شود، تا ده نشانه پدید آید: دجّال، (بلندشدن) دود و طلوع خورشید از مغربش و جنبنده زمین و (خروج) یأجوج و مأجوج و فرو رفتن در زمین در سه جا، یکی در مشرق و دیگری در مغرب و دیگری در جزیرة العرب و آتشی که از قعر عدن (شهری است در یمن) که مردم را به سوی محشر سوق می دهد، هرگاه منزل کنند آن نیز منزل کند و هرگاه در وسط روز بخوابند، می خوابد.(هر کدام از اینها نشانه های قیامت است که به آنها (اشراط الساعه) می گویند.
۱۶- روایت شده است، هر کس روز بیست و پنجم ذی قعده را که روز گسترش زمین از زیر کعبه (دحو الارض) است روزه بگیرد، خداوند گناه هفتاد سال او را می پوشاند. بحارالانوار لجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار، ج۶۳، ص ۴۵۴؛ روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج۲، ص ۳۵۱٫
۱۷- سوره ابراهیم، آیه ۳۷٫
۱۸- سوره حج، آیه ۴۱٫
۱۹- سوره نور، آیه ۵۵٫

منبع مقاله :
همایون، محمد هادی؛(۱۳۹۰)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول۱۳۹۰

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

امام حسين (ع)

مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَا الّذِى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟

پروردگارا! آن كه تو را نيافت، چه يافت و آن كه تو را يافت، چه از دست داد؟

امام علی (ع)

اِعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلیلٌ عَلى ضَعْفِ عَقْلِهِ

فخر کردن انسان به خودش، نشانه کم عقلى او مى باشد.

امام رضا (ع)

صَديقُ كُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ

دوست هر كس عقل او، و دشمنش جهل اوست.

موکب کربلا فاطمة الزهراء یاسوج

وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود پاگیر جاده می‌شود آن دل که عابر است

با ما در ارتباط باشيد

ما دوست داريم از نظرات شما در اطلاع باشيم

تماس با ما

اطلاعات تماس

شماره تماس:09164221045

آدرس

پست الکترونيک

منتظر تماس تان هستيم